این طرف آن طرف: یزک بر یزک سوبسو در شتاب نه در دل سکونت نه در دیده آب. نظامی. خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو میدوید خاک آلود. نظامی. سوبسو میفکند و می بردش کرد یکباره خسته و خردش. نظامی
این طرف آن طرف: یزک بر یزک سوبسو در شتاب نه در دل سکونت نه در دیده آب. نظامی. خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو میدوید خاک آلود. نظامی. سوبسو میفکند و می بردش کرد یکباره خسته و خردش. نظامی
سوی درون. سمت داخل. جانب داخلی. مقابل برونسو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی. تا نگارستان نخوانی طارم ایام را کز برونسو زرنگار است از درونسو خاکدان. خاقانی. یار از برون پرده بیداربخت بردر خاقانی ازدرونسو همخوابۀ خیالش. خاقانی. اگر نه دشمن خویشی چه می باید همه خود را درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن. خاقانی. ز گور نفس اگر بررست خار الحمد ﷲگو برونسو خار دیدستی درونسو بین گلستانش. خاقانی. چو شمع از درونسو جگر سوختن برونسو ز شادی برافروختن. نظامی. زنان مانند ریحان سفالند درونسو خبث و بیرونسو جمالند. نظامی. از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش این چنین زیباروش کم می بود اندر جهان. (انیس الطالبین نسخۀ خطی ص 43)
سوی درون. سمت داخل. جانب داخلی. مقابل برونسو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی. تا نگارستان نخوانی طارم ایام را کز برونسو زرنگار است از درونسو خاکدان. خاقانی. یار از برون پرده بیداربخت بردر خاقانی ازدرونسو همخوابۀ خیالش. خاقانی. اگر نه دشمن خویشی چه می باید همه خود را درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن. خاقانی. ز گور نفس اگر بررست خار الحمد ﷲگو برونسو خار دیدستی درونسو بین گلستانش. خاقانی. چو شمع از درونسو جگر سوختن برونسو ز شادی برافروختن. نظامی. زنان مانند ریحان سفالند درونسو خبث و بیرونسو جمالند. نظامی. از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش این چنین زیباروش کم می بود اندر جهان. (انیس الطالبین نسخۀ خطی ص 43)
صاحب غیاث اللغات و به تبع او آنندراج این ترکیب را آورده و به آن معنی ’کنایه از تمام یعنی بی تصرف غیری’ داده اند، اما متداول دربست است. همه. تمام. سراسر. کاملاً. تماماً. (ناظم الاطباء). رجوع به دربست شود
صاحب غیاث اللغات و به تبع او آنندراج این ترکیب را آورده و به آن معنی ’کنایه از تمام یعنی بی تصرف غیری’ داده اند، اما متداول دربست است. همه. تمام. سراسر. کاملاً. تماماً. (ناظم الاطباء). رجوع به دربست شود
دهی جزء دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز، در 8000 گزی شمال اسکو و 3000 گزی خط آهن مراغه به تبریز. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 79 تن است. شیعه. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (این ده را اسپس نیز مینامند) (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان سردرود بخش اسکو شهرستان تبریز، در 8000 گزی شمال اسکو و 3000 گزی خط آهن مراغه به تبریز. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 79 تن است. شیعه. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و بادام است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. (این ده را اسپس نیز مینامند) (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
من و او تنها. او و من تنها بی سومی. که تنها دو نفر با هم باشند. خلوت دونفری. (از یادداشت مؤلف). مقابله از دو کس به نوعی که ثالثی درآن نباشد. (آنندراج). دو تا با هم بدون سیوم. (ناظم الاطباء) : امیر مرا بخواند و خالی کرد دوبدو و گفت: این چه بود که ما کردیم. (تاریخ بیهقی). با دوست خلوت کن دوبدو آنچه گفته ایم یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان. خاقانی. دو بدو با حریف جان بنشین یک به یک عذر آسمان برگیر. خاقانی. گه قمار به آن مه چوروبرو باشم جز این مراد ندارم که دوبدو باشم. سیفی (از آنندراج). ، که دوتن دوتن یا دوتادوتا قرار گرفته باشند: صف دوبدو. ردیف دوبدو. (یادداشت مؤلف). دوتادوتا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از عاشق و معشوق باشد که در آن سوم نگنجد. (آنندراج)
من و او تنها. او و من تنها بی سومی. که تنها دو نفر با هم باشند. خلوت دونفری. (از یادداشت مؤلف). مقابله از دو کس به نوعی که ثالثی درآن نباشد. (آنندراج). دو تا با هم بدون سیوم. (ناظم الاطباء) : امیر مرا بخواند و خالی کرد دوبدو و گفت: این چه بود که ما کردیم. (تاریخ بیهقی). با دوست خلوت کن دوبدو آنچه گفته ایم یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان. خاقانی. دو بدو با حریف جان بنشین یک به یک عذر آسمان برگیر. خاقانی. گه قمار به آن مه چوروبرو باشم جز این مراد ندارم که دوبدو باشم. سیفی (از آنندراج). ، که دوتن دوتن یا دوتادوتا قرار گرفته باشند: صف دوبدو. ردیف دوبدو. (یادداشت مؤلف). دوتادوتا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از عاشق و معشوق باشد که در آن سوم نگنجد. (آنندراج)