جدول جو
جدول جو

معنی دسمال - جستجوی لغت در جدول جو

دسمال
(دَ)
مخفف دستمال. روپاک. مندیل. رجوع به دستمال شود:
هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم
دسمال اکثر از سر دستار می کنم.
نظام قاری (دیوان ص 25).
کار دسمال ازو همی آید
لیک دور است از تمیز و وقار.
نظام قاری (دیوان ص 35)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکۀ پارچه که با آن دست و دهان و بینی را پاک می کنند یا چیزی در آن می ببندند و یا برای خشک کردن و پاک کردن جایی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
خرمای بوی گرفتۀ سیاه و کهنه و آب آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خرمای پوسیده. (مهذب الاسماء) ، سرگین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) ، پاسپردۀ ستوران از پشک و خاک، تباهی غورۀ خرما پیش از رسیدن چنانکه سیاه گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کرمک آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سمله و سمله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
معرب دستمال. (از دزی ج 1 ص 442). و رجوع به دستمال شود
لغت نامه دهخدا
(دَ چَ / چِ)
مخفف دستمالچه، مصغر دستمال. دستمال کوچک:
بود دسمالچه چون وصلۀ اندام کتان
حرمتش داشته بر دیده و رو مالیدم.
نظام قاری (دیوان ص 95).
رجوع به دستمال و دستمالچه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نعت مؤنث است از دسمه که به معنی تیره گون گردیدن باشد. (از منتهی الارب). مؤنث أدسم به معنی تیره گون. (از آنندراج). دارای دسمه. (اقرب الموارد). ج، دسم (د / د س ) . (از اقرب الموارد). و رجوع به دسمه و أدسم شود.
- عمامه دسماء، عمامۀ سیاهرنگ. روایت است که پیامبر اسلام ’خطب و علیه عمامه دسماء’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند:
نمانده هیچ حوائج ب خانه دل زار
بباد داده همه هرچه هست از دامال،
ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 419)،
اما معلوم نشد که اصل کلمه چیست هرچه هست تصحیف و تحریفی است در پایان مصراع دوم شعر منقول، کلمه ای است مصحف + مال، یا مان، به معنی اثاث خانه، یا مثلا ’ده مال’ و یا ’زرومال’ و یانظیر آن بوده که هر دو را بر روی هم اثاث البیت معنی کرده اند؟
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سمل. رجوع به سمل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ اَ)
کهنه شدن جامه. کهن شدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(دُ / دُمْ ما)
زردآبی که از قرحه و ریش تراود. (آنندراج) ، دم و دنبال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دامال
تصویر دامال
اسباب و آلات و لوازم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسما
تصویر دسما
تیره گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمال
تصویر دمال
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
مالیده شده، بدست، هرچه بدست مالند، ملموس دست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سمله، لای آن چه تک تالاب گرد آید کاهیده ای اسمعیل از نام ها، آشتی دادن، کهن جامگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
پارچه ای برای پاک کردن دست و دهان، یا چیزهای دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
با دست مالیده شده، مجازاً مغلوب
دستمال ابریشمی یا یزدی برداشتن: کنایه از شروع به چاپلوسی و تملق کردن
فرهنگ فارسی معین
حوله، دزک، دستارچه، روپاک، رومال، مندیل، اسیر، گرفتار، مقید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستمال کسی است که به شما کمک می کند و دائم همراه شماست یا اوقات بیشتری از شبانه روز را با او می گذرانید. این شخص هم می تواند همسرتان باشد و هم خدمتکار و هم معاون یا منشی اداری، به هر حال او کسی است که هر کار که بخواهید بکنید باید به کمک او انجام دهید یا لا اقل از آن چه می کنید مطلع و آگاه می شود. اگر ببینید دستمال پاک و تمیز و اطو کرده ای دارید یا در جیب خود نهاده اید از خدمت و صداقت شخصی با خصائص گفته شده بهره مند می گردید و او کسی است که امتیاز دارد و صادق و خدمتگزار است ولی اگر دستمال شما چرک و کثیف و مچاله باشد او هست ولی امتیازات لازم را ندارد و فاقد صداقت است. اما گرفتن و دادن دستمال تعبیری کاملا متفاوت دارد. چنانچه کسی دستمال به شما داد شما را ناراحت و آزرده می کند و افسردگی می یابید. او غم به شما نمی دهد اما موجب تکدرخاطرتان می گردد و اگر شما به کسی دستمال دادید این شما هستید که او را اندوهگین و مکدر می کنید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دنبال، پشت –پشت سر، دنبال
فرهنگ گویش مازندرانی
لاشه های چوب که به طور عمودی در فاصله ی تیرها در ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
رقص با دستمال
فرهنگ گویش مازندرانی
آب دستمال کردن پنجره و فرش
فرهنگ گویش مازندرانی
دستمال
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای خیس برای نظافت
فرهنگ گویش مازندرانی
کشیدن دستمال تر بر چیزی برای زدودن گرد و خاک
فرهنگ گویش مازندرانی