جدول جو
جدول جو

معنی دستیابی - جستجوی لغت در جدول جو

دستیابی
(دَسْتْ)
تسلط. اقتدار. ریاست. (ناظم الاطباء) ، تیسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دستیاب و دست یافتن شود
لغت نامه دهخدا
دستیابی
((دَ))
دست یافتن، به دست آوردن
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
فرهنگ فارسی معین
دستیابی
میل
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
فرهنگ واژه فارسی سره
دستیابی
احراز، استحصال، حصول، کسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستیابی
يصل
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به عربی
دستیابی
Attainment
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دستیابی
réalisation
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دستیابی
logro
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دستیابی
достижение
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به روسی
دستیابی
Erreichung
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به آلمانی
دستیابی
досягнення
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دستیابی
osiągnięcie
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به لهستانی
دستیابی
达成
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به چینی
دستیابی
realização
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دستیابی
حصول
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به اردو
دستیابی
دسترس پذیری، در دسترس بودن
دیکشنری اردو به فارسی
دستیابی
অর্জন
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به بنگالی
دستیابی
mafanikio
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دستیابی
başarı
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دستیابی
성취
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به کره ای
دستیابی
conseguimento
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دستیابی
הישג
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به عبری
دستیابی
उपलब्धि
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به هندی
دستیابی
pencapaian
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دستیابی
ความสำเร็จ
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به تایلندی
دستیابی
prestatie
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به هلندی
دستیابی
達成
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
کمک، امداد، معاونت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستیاب
تصویر دستیاب
کسی که به امری یا چیزی دست یابد، دست یابنده، به دست آمده، آنچه انسان با کار و کوشش به دست بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
(دَسْتْ)
امداد و اعانت و مددکاری. (آنندراج). مدد. (شرفنامۀمنیری). یاری و نصرت و حمایت و دستگیری. (ناظم الاطباء). معاضدت. مساعدت. کمک. عون. مظاهرت:
وجود تو تا دستیاری نداد
نشد صنعت آفرینش تمام.
ظهیر فاریابی (از شرفنامه).
تا پا ننهی به دستیاری
از دوست مخواه دوستاری.
امیرخسرو دهلوی.
- دستیاری کردن، کمک کردن. معاضدت کردن. پایمردی کردن. زیر بال کسی را گرفتن. پشتیبانی کردن:
اندرآ ای جان که در پای تو جان خواهم فشاند
دستیاری کن که دستی بر جهان خواهم فشاند.
خاقانی.
نباشد ترا ضایع از کردگارت
اگر بی کسان را کنی دستیاری.
کمال اسماعیل.
، قوت و قدرت. (ناظم الاطباء) ، شاگردی، دارای رتبۀ دستیار و عمل دستیار بودن. رجوع به دستیار شود، توسط. وساطت: به دستیاری فلان، بتوسط او
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست یازی
تصویر دست یازی
دست درازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاب
تصویر دستیاب
بدست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
مددکاری، حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستواری
تصویر دستواری
اقتدار
فرهنگ واژه فارسی سره
موجود، موجود است، دست یافتنی
دیکشنری اردو به فارسی