- دستور
- پارسی تازی گشته دستور آیین صاحب دست و مسند، وزیر، آنکه در تمشیت امور بدو اعتماد کند، روحانی زردشتی، رخصت اجازه، قانون آیین روش، برنامه، یکی از شعب ادبیات که از انواع کلمه بحث کند و بدان درست گفتن و درست نوشتن را آموزند، چوب گنده درازی که بعرض بر بالای کشتی می انداختند و میزان کشتی را بدان نگاه میداشتند، چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد، ارزیابی مالیات یا دستور اصل توافق اصلی و اساسی در مورد پرداخت مالیات
معنی دستور - جستجوی لغت در جدول جو
- دستور
- فرمان، قاعده و قانون، آیین و روش، اجازه، پروانه، رخصت،
برای مثال تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست ،(مولوی - ۳۵)
در علوم ادبی علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط و ظرفیت های آن ها، صاحب مسند، وزیر،برای مثال این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است ، مشاور(نظامی۴ - ۷۲۰)
- دستور ((دَ))
- فرمان، امر، وزیر، مشاور، قاعده، روش، اجازه، پروانه، برنامه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وزارت، وزیری
اره دستی
آنکه کار دستی انجام دهد، آنچه که با دست انجام دهند
عمامه
چارپا، چهار پا، عموماً اسب واستر را خصوصاً
دستمال، شال، عمامه
عصا، چوبدست
آنکه دست سازد خالق ید
کارگردان، مدیر
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱) ، دستیار، مددکار، همدست، برای مثال به ایران بسی دوستدارش بود / چو خاقان یکی دستوارش بود (فردوسی - ۸/۱۸۹)
پوشیده، درپرده، دارای پوشش، پاک دامن، عفیف
شال که دور سر ببندند، دستمال، شال، مندیل، عمامه، بروفه، دستا
پوشیده شده، نهانی، در پرده
چوبدستی، عصا
ستور، حیوان چهار پا که سواری بدهد یا بار ببرد مانند اسب و استر، چهارپا، چارپا، چارو
داس کوچک دندانه دار
اسب، حیوانات چارپا
دستره، اره دستی، ارۀ کوچک، داس کوچک
حیوان چهار پا که سواری بدهد یا بار ببرد مانند اسب و استر، چهارپا، چارپا، چاروا
جمع واژۀ ستر
جمع واژۀ ستر
رخصت دادن
دستور کار دستور کار دستور: (این خلاصه ای است مسمی به تذکره الملوک که مشتمل ایت بر دستور العمل خدمت هر یک (از) ارباب مناصب در گاه معلی موافق از منه سلاطین صفویه) (و اسباب و اصحاب این خدمت را در تکالیف خودشان دستور العمل کافی بدهد)، دستور مدوا نسخه: (آن دستور معظم (فتح بن خاقان) در جمیع امراض دستور العمل از وی (ابن طیفوری) خواستی) بودجه دولتی (قاجاریه)، ارزیابی مالیاتی. یا دفتر (کتابچه) دستور العمل. دفتر مربوط بدر آمدهای مالیاتی (یک ناحیه و غیره) بودجه ابلاغی
جمع دستور به سیاق عربی