- دستلاف
- فروش اولی که کاسبان کنند دشت
معنی دستلاف - جستجوی لغت در جدول جو
- دستلاف
- دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دشت، دخش، دشتان
- دستلاف
- پولی که از اولین فروش جنس به دست آید، دستفال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معاون، آسیستان
یوتاری پادیاری، نا سازگاری، ستیزه، جانشینی، شکم روش عدم موافقت، ناسازگاری، با یکدیگر خلاف کردن، نزاع، مشاجره
همدی خواستن
گردن نهادن، رامش خواستن زره خواستن، از ناکسان زن خواستن بساویدن بر ماسیدن (لمس کردن از راه دست کشیدن)، در بر گرفتن، آشتی کردن لمس کردن بسودن دست کشیدن بچیزی. یا استلام حجر. بسودن سنگ (بلب یا دست) سنگ را لمس کردن، بوسه دادن، در بر گرفتن، صلح کردن
تیغ کشیدن
پاک کردن کاسه به انگشت ته چیزی را بالا آوردن آب کاسه را بانگشت پاک کردن
ربودن به بر یک زدن
گران فروشی، وام خواستن
بوییدن
جانشین گزیدن، آب بر کشیدن جانشین کردن جانشین ساختن، جانشینی
سوگند خواستن سوگند خواهی سوگند خواستن طلبیدن قسم سوگند دادن، سوگند دادن
اولین معامله ای که کاسب و پیشه ور صبح زود بکند
فرقه ها و گروهها
پارچه ای که با دست بافند، آنچه که با دست انجام دهند دست ورز، نساجی که پارچه را با دست بافد
یاری ده، مدد کننده
بدست آورنده
عصا، چوبدست
مالیده شده، بدست، هرچه بدست مالند، ملموس دست
فر و جلال و شکوه و دبدبه، شوکت و دولت، سامان و ثروت، کارگاه و تمام آلات و ادواتی که برای انجام کاری فراهم آورده باشند
هنرمندی و استاد چابک دست
ناهمگونی، ناسازگاری، ناجور بودن، دوگانگی، ناهمسانی
همایه
چریدن علف خوردن چهار پایان
در نیامدن، خوشبوی کردن خویش
سازواری، پیوشتگی یگانستن بهم پیوستن با هم پیوستن با هم شدن، الفت یافتن موء انست یافتن، الفت موء انست پیوستگی. الفت یافتن
بهم پیوستن با هم پیوستن با هم شدن، الفت یافتن موء انست یافتن، الفت موء انست پیوستگی
سوگند دادن، قسم دادن
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱) ، دستیار، مددکار، همدست، برای مثال به ایران بسی دوستدارش بود / چو خاقان یکی دستوارش بود (فردوسی - ۸/۱۸۹)
دستبند، دستکش، قطعۀ آهن به اندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست می بستند، ساعدبند، مسند و صدر مجلس
ویژگی پارچه ای که با دست بافته شده باشد، بافنده ای که پارچه را با دست ببافد
دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک
استلام حجر: در فقه دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج
استلام حجر: در فقه دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج