دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. واقع در 2هزارگزی خاور فدیشه، با 138 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. واقع در 2هزارگزی خاور فدیشه، با 138 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نعت مفعولی از استفاده. فایده گرفته شده و آنچه بطریق فایده حاصل شده باشد. (غیاث) (آنندراج). فائده گرفته. سودبرده. منتفع گرفته شده. حاصل شده. رجوع به استفاده شود، مقصود ومراد و خواهش. (ناظم الاطباء). مفاد. معنی. مدلول. - مستفاد شدن، برآمدن: از این جمله چنین مستفاد میشود، چنین برمی آید. - عقل مستفاد، عقل بالمستفاد. مرحلۀ چهارم نفس انسانی. رجوع به عقل در همین لغت نامه شود
نعت مفعولی از استفاده. فایده گرفته شده و آنچه بطریق فایده حاصل شده باشد. (غیاث) (آنندراج). فائده گرفته. سودبرده. منتفع گرفته شده. حاصل شده. رجوع به استفاده شود، مقصود ومراد و خواهش. (ناظم الاطباء). مفاد. معنی. مدلول. - مستفاد شدن، برآمدن: از این جمله چنین مستفاد میشود، چنین برمی آید. - عقل مستفاد، عقل بالمستفاد. مرحلۀ چهارم نفس انسانی. رجوع به عقل در همین لغت نامه شود
دهی از دهستان قاین بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 10000 گزی خاوری قاین سر راه اتومبیل رو قاین به رشخوار. دامنه. معتدل. سکنه 40 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، تریاک، زعفران. شغل اهالی زراعت و مالداری. صنایع دستی آن قالیچه بافی. راه آن اتومبیل رو. دبستان دارد. معدن آهن در قسمت خاوری آن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دهی از دهستان قاین بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 10000 گزی خاوری قاین سر راه اتومبیل رو قاین به رشخوار. دامنه. معتدل. سکنه 40 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، چغندر، تریاک، زعفران. شغل اهالی زراعت و مالداری. صنایع دستی آن قالیچه بافی. راه آن اتومبیل رو. دبستان دارد. معدن آهن در قسمت خاوری آن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دهی است جزء دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود. واقع در 32هزارگزی شمال نردین با 350 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است جزء دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود. واقع در 32هزارگزی شمال نردین با 350 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دست فشاننده. جنبانندۀ دست. درحال فشاندن دست، رقص کنان: خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم. حافظ. رجوع به دست فشاندن شود
دست فشاننده. جنبانندۀ دست. درحال فشاندن دست، رقص کنان: خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم. حافظ. رجوع به دست فشاندن شود
تک نشینی جدا نشینی، یکه گزینی، تک کاری به تنهایی کارکردن تنها شدن بچیزی تنها رفتن پی کاری، تنها کردن کاری را، تنهایی خواستن خواستار تنهایی بودن، کسی را از میان گروه به تنهایی بر گزیدن
تک نشینی جدا نشینی، یکه گزینی، تک کاری به تنهایی کارکردن تنها شدن بچیزی تنها رفتن پی کاری، تنها کردن کاری را، تنهایی خواستن خواستار تنهایی بودن، کسی را از میان گروه به تنهایی بر گزیدن