جدول جو
جدول جو

معنی دسترسی - جستجوی لغت در جدول جو

دسترسی
قدرت، توانایی، قدرت دست یافتن به چیزی، توانگری
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
فرهنگ فارسی عمید
دسترسی
(دَ رَ / رِ)
قدرت و توانائی. (ناظم الاطباء). قوت. توان. امکان. (با داشتن و نداشتن صرف شود) :
گر دست کرامتی ترا هست
از دسترسی بود نه زین دست.
نظامی.
- دسترسی داشتن، امکان وصول داشتن:
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دسترسی
قدرت و توانائی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
فرهنگ لغت هوشیار
دسترسی
وصولٌ
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به عربی
دسترسی
Access
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دسترسی
accès
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دسترسی
acesso
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دسترسی
доступ
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به روسی
دسترسی
Zugang
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به آلمانی
دسترسی
доступ
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دسترسی
dostęp
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به لهستانی
دسترسی
প্রবেশাধিকার
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به بنگالی
دسترسی
رسائی
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به اردو
دسترسی
accesso
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دسترسی
upatikanaji
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دسترسی
erişim
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دسترسی
접근
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به کره ای
دسترسی
访问
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به چینی
دسترسی
גישה
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به عبری
دسترسی
पहुंच
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به هندی
دسترسی
akses
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دسترسی
การเข้าถึง
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به تایلندی
دسترسی
toegang
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به هلندی
دسترسی
acceso
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دسترسی
アクセス
تصویری از دسترسی
تصویر دسترسی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دسترس
تصویر دسترس
چیزی که دست به آن برسد و دست یافتن به آن آسان باشد، دسترسی، دست یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ / رِ)
دسترسی.قدرت و توانگری. (برهان) (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری). قوت و توانائی و قدرت. (ناظم الاطباء). توان. استطاعت. (آنندراج). قدرت. توانائی. دستگاه. توفیق. امکان. (آنندراج). مقدور. تیسر. بسطت. هرآنچه در قوه شخص یا درخور آن باشد. (ناظم الاطباء). استیلا. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه حصول وی آسان بود. (کلمه با بودن و نبودن و داشتن و نداشتن صرف شود) :
وفا و مردی امروز کن که دسترس است
بود که فردا این حال را زوال بود.
خسروانی.
امیدم به بخشایش تست و بس
به چیزی دگر نیستم دسترس.
فردوسی.
چنین پاسخش داد هومان که بس
بگفتار بینم ترا دسترس.
فردوسی.
به پنجم چنین گفت کز رنج کس
نیم شاد تا باشدم دسترس.
فردوسی.
بچیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیارم نیازت بکس.
فردوسی.
بکرد آنچه بودش ز بد دسترس
جهاندارشان بد نگهدار و بس.
فردوسی.
مرا بود بر مهتران دسترس
عنان مرا برنتابید کس.
فردوسی.
به ایران و نیران بدش دسترس
بشاهی مباداش انباز کس.
فردوسی.
که او راست بر نیکوئی دسترس
بنیرو نیازش نیاید بکس.
فردوسی.
همیشه به هر نیک و بد دسترس
ولیکن نجوید خود آرام کس.
فردوسی.
سر مایۀ من دروغست و بس
سوی راستی نیستم دسترس.
فردوسی.
که دادی مرا این چنین دسترس
که پیش نیا آمدم باز پس.
فردوسی.
مدان خویشتن را بجز ناتوان
اگر دسترس باشدت یک زمان.
فردوسی.
به نیکی بود شاه را دسترس
به بد روز نیکی نجسته است کس.
فردوسی.
نبد دسترسشان بخون ریختن
نشد سیر دلشان ز آویختن.
فردوسی.
روزش همواره نیک باد و به هر نیک
دسترسش باد تا همی بودش کار.
فرخی.
گر ترا دسترس فزونستی
زر به پیمانه می ببخشی و من.
فرخی.
ای بهر جای ترا سروری و پیشروی
وی بهر کار ترا دسترس و دست گذار.
فرخی.
گرم دسترس در سرای تو نیست
پسند این که هست و هم ایدر بایست.
اسدی.
کرا سوی دانش بود دسترس
ورا پایه تا دانش اوست و بس.
اسدی.
شه آن به که هر دانش و دسترس
همه زو گرند او نگیرد ز کس.
اسدی.
نبود اندر آن انجمن هیچکس
که بودش به تعبیر آن دسترس.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تا همی دسترست هست بکاری بد
نکنی روی به محراب ز جباری.
ناصرخسرو.
اسکندر شکر کرد مر خدای را که اراقیت را بر او دسترس نبود. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
نیکوئی کن اگر ترا دسترس است
کاین عالم یادگار بسیار کس است.
سنائی.
ای تهمت من کشیده از خلق بسی
نابوده مرا به وصل تو دسترسی.
سوزنی.
سیم و مشکت فرستم و خجلم
که چرا دسترس همینقدر است.
خاقانی.
جمالت را جوانی هم نفس باد
همیشه بر مرادت دسترس باد.
نظامی.
دسترس پای گشائیم نیست
سایه ولی فر همائیم نیست.
نظامی.
گر دسترسی بدی درین راه
من بودمی آفتاب یا ماه.
نظامی.
کس را سوی ماه دسترس نیست
نه کار تو کار هیچکس نیست.
نظامی.
گر دسترسش بدی به تقدیر
بر هم سپران خود زدی تیر.
نظامی.
بزرگیت باید درین دسترس
بیاد بزرگان برآور نفس.
نظامی.
مرا کاشکی بودی آن دسترس
که نگذارمی حاجت کس بکس.
نظامی.
فرستاده را نیست آن دسترس
که با ما بتندی برآرد نفس.
نظامی.
تا بدین مایه دسترس باشد
هرچ ازاین بگذرد هوس باشد.
نظامی.
که چندان که شاید شدن پیش و پس
مرا بود بر جملگی دسترس.
نظامی.
زین پیش چنانکه دسترس بود
لطف تو مرا ذخیره بس بود.
نظامی.
یکی گفت بر پایۀ دسترس
زبان ورتر از تازیان نیست کس.
نظامی.
چونکه حاکم اوست او را گیر و بس
غیر او را نیست حکم و دسترس.
مولوی.
چو بر پیشه ای باشدش دسترس
کجا دست حاجت برد پیش کس.
سعدی.
بر آستان حیاتت نهاده سر سعدی
بر آستین وصالت نبوده دسترسی.
سعدی.
اگر مرا به زر و سیم دسترس بودی
ز سیم سینۀ تو کار من چو زر می گشت.
سعدی.
کسی گفت میدانمت دسترس
کزین خانه بهتر کنی گفت بس.
سعدی.
وآنرا که بر مراد جهان نیست دسترس
در زادبوم خویش غریبست و ناشناخت.
سعدی.
بجان او که گرم دسترس بجان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی.
حافظ.
شاه را گر به عدل دسترس است
قاصد او یکی پیاده بس است.
اوحدی.
بس بلندی بخشدت روز جزا این دسترس
دست خود پیوند اگر با دست کوتاهی کنی.
مسیح کاشی (از آنندراج).
برجسته شو ای شاخ که پامال نگردی
شد دستخوش آن چیز که در دسترس افتاد.
شاهزاده افسر.
- دسترس آمدن، دسترسی پیدا شدن:
بدان چیز کاید مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم بکس.
فردوسی.
هرآنگه کت آمد به بد دسترس
ز یزدان بترس و مکن بد بکس.
فردوسی.
- دسترس جستن، جستن توانائی و قدرت و امکان:
چنین داد پاسخ که گفتار بس
بکردار جویم همی دسترس.
فردوسی.
- دسترس دادن، دسترسی دادن. قادر و توانا و متمکن کردن:
که شایستۀ من جز او نیست کس
من او را به نیکی دهم دسترس.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تو بر خیر و نیکی دهم دسترس
وگرنه چه چیز آید از من بکس.
سعدی.
- دسترس داشتن، توانائی داشتن. قدرت داشتن. تمکن داشتن:
صدر ملک آرای عالی رای دستوری که بر
پایگاه قدر او کیوان ندارد دسترس.
سوزنی (ص 221).
نیکان عهد رابه بدی کردن
عذری بنه که دسترس آن دارند.
خاقانی.
اگر دسترس داشتمی... و ایم اﷲ که از آبنوس شب و روز تازیانه ساختمی. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 47).
نداری بحمداﷲ آن دسترس
که برخیزد از دستت آزار کس.
سعدی.
تا توانی و دسترس داری
بر دل هیچکس مجو آزار.
؟ (از تاریخ گیلان میر ظهیرالدین مرعشی).
- ، امکان دیدار کردن داشتن:
کاشکی جز تو کسی داشتمی
یا به تو دسترسی داشتمی.
خاقانی.
- ، قرین بودن:
تا زهد تو زرق است و بس بر کفر داری دسترس
می گیر و صافی کن نفس تا کفر ایمان آیدت.
خاقانی (دیوان ص 452).
- دسترس کردن، یاری کردن. (ناظم الاطباء).
- ، پیروی کردن. (ناظم الاطباء).
- ، رسیدن. (ناظم الاطباء).
- دسترس یافتن، رسیدن. مسلط شدن. دسترسی پیدا کردن:
ندانم که یابدبدو دسترس
مرا بهره باری شمار است و بس.
اسدی.
- بادسترس،باتوانائی. بااستطاعت. متمکن:
بشهری که ما را ندانند کس
بباشیم دلشاد و بادسترس.
فردوسی.
سپاهی و شهریش بادسترس
نبود اندر آن شهر درویش کس.
اسدی.
، وسع. وسعت. نعیم. ید. ثروت. (آنندراج). مکنت. تمکن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تمول. دارائی. ثروت. مال. غنا. توانگری. رغس. غدن. وسع (و / و / و) . (از منتهی الارب) :
چون دسترس نماند مرا لشکری شدم
دنیا بدست نامد و دین رفت بر سری.
مکی طولانی.
فاسقی بودی بوقت دسترس
پارسا گشتی کنون در مفلسی.
ناصرخسرو.
باندازۀ دسترسهای خویش
کشیدند بسیار گنجینه پیش.
نظامی.
مهربانی و دوستی ورزد
تا ترا مکنتی و دسترسیست.
سعدی.
نه زهد و صفا ماند نه معرفت صوفی
گر دسترسی باشد یکروز به یغمایی.
سعدی.
طلاء، طلّه، دسترس در خوردنی و نوشیدنی. (منتهی الارب)،
{{نام مرکّب مفهومی}} دست رسیده. آنچه که دست بدان برسد، میوه ای که دست را بدان توان رسانید. (ناظم الاطباء)،
{{نام مرکّب}} مددکار و یاور و معین. (ناظم الاطباء). یاری کننده، قابل و لایق و سزاوار. (ناظم الاطباء)، دسترس دارنده. قادر:
به شیرین فرستاد شیروی کس
که ای ریمن و جادوی دسترس.
فردوسی.
، دریافت، حاصل، بزرگی و کلانی، ترتیب و انتظام. (ناظم الاطباء)، جمعیت و سامان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسترنج
تصویر دسترنج
کسب و کار و صنعت و حرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسترس
تصویر دسترس
قدرت توانایی، آنچه که دست بدان رسد، انچه که حصول آن آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستبوسی
تصویر دستبوسی
بوسیدن دست تقبیل ید، بخدمت بزرگی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسترس
تصویر دسترس
((دَ. رِ یا رَ))
توانایی، توانمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
احقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستبری
تصویر دستبری
اخلال، تحریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
حد، معرض، توان، توانایی، قدرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد