جدول جو
جدول جو

معنی دستانگری - جستجوی لغت در جدول جو

دستانگری
(دَ گَ)
حیله گری. مکاری. فریبکاری:
همه دستانگری بود آن چو پیدا گشت راز او
خرد هم داستان نبود که باشد شاه دستانگر.
معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ نِ گَ)
تقلید. دنباله روی. پیروی، احتیاج. نیازمندی
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
حیله گر. مکار. فریبکار:
به دستانگری ماند این چرخ پیر
گهی چون پلاس است و گه چون حریر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
انتساب بواسطۀ ازدواج. (ناظم الاطباء). خویشی سببی. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواستگاری. (ناظم الاطباء) ، عروسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
دستۀ اره. (آنندراج). دسته و قبضۀ اره. (ناظم الاطباء). دستاکرد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ / دِ)
نگرنده به دست کسی. مقلد. پیرو. دنباله رو: نظیره، مهتر قوم که مردم در هر امور به وی نگرند و دست نگر اوباشند. (منتهی الارب). نظور، مهتر که مردم دست نگر اوباشند و به وی نگرند در هر امر از امور. (منتهی الارب) ، محتاج و نیازمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که از در دستار و برای ترتیب دادن دستار و عمامه باشد: از وی (از بم کرمان) کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم)، که دستار بر سر بندد و دارد. دارای دستار. نظیر عمامه ای و کلاهی
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
مخفف دست تنگی در تداول. (از ناظم الاطباء). رجوع به دست تنگی شود
لغت نامه دهخدا
آخوند، شیخ، معمم
فرهنگ واژه مترادف متضاد