جدول جو
جدول جو

معنی دستادست - جستجوی لغت در جدول جو

دستادست
ویژگی سودا و معاملۀ نقد که چیزی بخرند و پول آن را همان ساعت بدهند، پیشادست، برای مثال ستد و داد مکن هرگز جز دستادست / که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)، تن به تن
فرهنگ فارسی عمید
دستادست(دَ دَ)
مرکب از دریای فارسی + بگ ترکی + ی حاصل مصدر، دریابیگی. رجوع به دریابیگی شود
لغت نامه دهخدا
دستادست((دَ دَ))
معامله نقد
تصویری از دستادست
تصویر دستادست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسادست
تصویر پسادست
چیزی که پول آن مدتی پس از معامله داده شود، نسیه، برای مثال ستد و داد مکن هرگز جز دستادست / که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستادست
تصویر پستادست
پسادست، چیزی که پول آن مدتی پس از معامله داده شود، نسیه
فرهنگ فارسی عمید
آسیای کوچک که دارای دو سنگ و یک دستۀ چوبی است و آن را با دست می گردانند، آس دست، آس دستی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ)
بمعنی نسیه باشد و آن خریدن اسباب و اجناس است که بعد از چند روز قیمت بدهند. (برهان قاطع). خریدی که پول آنرا بهنگام دیگر گذارند نسیه باشد و پیشادست نقد بود... (فرهنگ خطی). پسادست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بسیار و زیاده. (آنندراج). فراوان و زیاد و بسیار و کثیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست آس. آسیایی باشد که آن را به دست گردانند. (برهان). آسی باشد که به دست گردانند. (جهانگیری) (از انجمن آرا). آسیایی که به زور دست بگردد. (آنندراج). آسیایی دستی که بدان غله دست آس کنند. (از شرفنامۀ منیری). آسیاسنگی که به دست گردانند و به لهجۀ شوشتر دس آس گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). آسیا که با دست گردانند نه با آب و یا بادو یا ستوری. (یادداشت مرحوم دهخدا). آسیا. (اوبهی). آسدست. (مهذب الاسماء). آسیای دستی. رائد. طاحونه. (دهار). مجش ّ. مجشّه. (منتهی الارب). مرداس. (دهار). ملطاط. (منتهی الارب) : جبریل آمد و گفت که آنرا خرد باید کرد و نان پخت آنگاه بخورند، پس حوا دستاس نهاد و خرد کرد و پخت. (قصص الانبیاء ص 24).
به دست همت تو آسمان هست
چو دست آسی به دست آسیائی.
سوزنی.
در دست آس حوداث چون دانۀ آس گردد. (سندبادنامه ص 150). بر بالای طارم دست آسی به حرکات مختلف میگردانید. (سندبادنامه ص 96).
کعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال
صورت دستاس را بر قطب دوران آمده.
خاقانی.
دست آس فلک شکست خردش
چون خرد شکست بازبردش.
نظامی.
پای تا سر از پی روزی دهانی و شکم
تا تو چون دستاس سرگردان مشتی گندمی.
داراب بیگ جویا (از آنندراج).
رائد، دستۀ دستاس. (منتهی الارب). چوبک دستاس که بدان بگردانند. (دهار). مجشه، دستاس دلیده. (دهار).
- دستاس کردن، خرد کردن. نرم کردن. آسیا کردن. ساییدن و سحق کردن. (ناظم الاطباء) : آدم را فرمود... این را بکار تا بروید و دستاس کن تا آرد شود. (قصص الانبیاء ص 21).
که می خواهد لب نانی ز چرخ از تنگدستیها
که غیرت می کند دستاس امروز استخوانم را.
بدیع الزمان نصیرآبادی (از آنندراج).
، هاون بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
نسیه باشد (مقابل دستادست و پیشادست، نقد) که بهاء متاع خریده در زمان خرید ندهند و بوقتی دیگر محوّل کنند:
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست
که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بیعانه و پول پیشکی. (ناظم الاطباء). اعتبار. (دمزن). وعده ای را گویند که در خرید و فروش و اخذ و اعطا داده میشود: بسادست داد، یعنی وعده داد. (شعوری ج 1 ورق 152) :
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست
که بسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.
ابوشکور (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دسته ای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستا دست
تصویر دستا دست
مندل رو پاک، پارچه ای که بدور سر پیچند عمامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستا دست
تصویر پستا دست
مقابل پیشادست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسادست
تصویر بسادست
اعتبار، پول پیشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاس
تصویر دستاس
((دَ))
آسی که با نیروی دست می چرخد و کار می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسادست
تصویر پسادست
((پَ دَ))
پستادست، نسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست دستی
تصویر دست دستی
((دَ دَ))
سرسری، سطحی، بیهوده، بی جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسادست
تصویر پسادست
نسیه، قسطی
فرهنگ واژه فارسی سره
آسیاب دستی
فرهنگ گویش مازندرانی