جدول جو
جدول جو

معنی دسایس - جستجوی لغت در جدول جو

دسایس
(دَ یِ)
دسائس. جمع واژۀ دسیسه. رجوع به دسیسه و دسیسه شود
لغت نامه دهخدا
دسایس
جمع دسیسه
تصویری از دسایس
تصویر دسایس
فرهنگ لغت هوشیار
دسایس
((دَ یِ))
جمع دسیسه
تصویری از دسایس
تصویر دسایس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایس
تصویر سایس
ادب کننده، تربیت کننده، رام کننده، کسی که کار های قوم و جماعتی را از روی عقل و تدبیر اداره کند، کاردان، سیاست مدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسایس
تصویر خسایس
چیزهای زبون و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
کسی که برای کسب خبر، پنهانی به جایی فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مصدر دس ّ است در تمام معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به دس شود
لغت نامه دهخدا
(دَسْ سا)
به لهجۀ شوشتر دست آس است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). رجوع به دست آس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
ج خسیسه. (ناظم الاطباء). خسائس. رجوع به خسائس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
دسایس. جمع واژۀ دسیسه. (از اقرب الموارد). رجوع به دسیسه و دسایس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
نسائس. جمع واژۀ نسیسه، به معنی سخن چینی. (آنندراج). رجوع به نسیسه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به سائس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
گند بغل، انیشه (جاسوس) ، کباب، فریبکاری پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
ادب کننده تربیت کننده، رام کننده، کسی که کارهای جمعی را با تدبیر اداره کند کاردان سیاستمدار، حاکم فرمانروا. یا سایس پنجم رواق. مریخ. (چه در فلک پنجم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دساس
تصویر دساس
بسیار مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسایس
تصویر خسایس
جمع خسیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسائس
تصویر دسائس
جمع دسیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایس
تصویر سایس
ادب کننده، رام کننده
فرهنگ فارسی معین
مدیر، مدبر، کاردان، سیاستمدار، باسیاست، باکیاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسیاب دستی
فرهنگ گویش مازندرانی