منسوب به زق ّ. منسوب به خیک. - استسقای زقی، بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
منسوب به زِق ّ. منسوب به خیک. - استسقای زقی، بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
چندان خوردن فصیل و شتربچه شیر را که ناگوارد کندش، و چنین شتربچه ای را دق (دقی) و دقوان گویند و مؤنث آن دقیه ودقوی ̍ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
چندان خوردن فصیل و شتربچه شیر را که ناگوارد کندش، و چنین شتربچه ای را دَق (دقی) و دقوان گویند و مؤنث آن دقیه ودَقْوی ̍ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
راینهارت دزی، دوزی. خاورشناس و مستشرق مشهور هلندی (1820- 1884م.) وی هلندی بود و زبانهای آلمانی و انگلیسی را خوب میدانسته و در اسپانیا در دانشگاه مادرید استاد زبان و ادبیات عرب بوده است. دزی از حدود بیست وچهارسالگی تا آخر عمر به تحقیق و تتبع در مطالب مربوط به تاریخ و جغرافیا و ادب عربی بالخصوص در اندلس مشغول بود. مشهورترین کتاب او کتاب تاریخ اسپانیا، و بزرگترین و مهمترین کتاب او ذیلی است که بر قوامیس عربی نوشته و آن در 2 جلد و بزبان فرانسوی است. و نیز او راست قاموس مشروح اسامی البسه در نزد عرب. (از مقدمۀکتاب فرهنگ البسۀ مسلمانان و فرهنگ فارسی معین)
راینهارت دزی، دوزی. خاورشناس و مستشرق مشهور هلندی (1820- 1884م.) وی هلندی بود و زبانهای آلمانی و انگلیسی را خوب میدانسته و در اسپانیا در دانشگاه مادرید استاد زبان و ادبیات عرب بوده است. دزی از حدود بیست وچهارسالگی تا آخر عمر به تحقیق و تتبع در مطالب مربوط به تاریخ و جغرافیا و ادب عربی بالخصوص در اندلس مشغول بود. مشهورترین کتاب او کتاب تاریخ اسپانیا، و بزرگترین و مهمترین کتاب او ذیلی است که بر قوامیس عربی نوشته و آن در 2 جلد و بزبان فرانسوی است. و نیز او راست قاموس مشروح اسامی البسه در نزد عرب. (از مقدمۀکتاب فرهنگ البسۀ مسلمانان و فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش دزاب، شهرستان سنندج. واقع در 30هزارگزی شمال زراب و 9هزارگزی غرب راه اتومبیل رو مریوان به زراب، با 700 تن سکنه. آب آن از چشمه و زه آب دورۀ محلی و راه آن مالرو و صعب العبور است. این ده محصور به ارتفاعات صعب العبور راه مریوان است و از تنگه ای بطول 9 هزارگز عبور میکند در موقع بارندگی عبور از تنگه غیرممکن است. خطالرأس ارتفاعات باختری مرز ایران و عراق است و راه مالرو به کشور عراق دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش دزاب، شهرستان سنندج. واقع در 30هزارگزی شمال زراب و 9هزارگزی غرب راه اتومبیل رو مریوان به زراب، با 700 تن سکنه. آب آن از چشمه و زه آب دورۀ محلی و راه آن مالرو و صعب العبور است. این ده محصور به ارتفاعات صعب العبور راه مریوان است و از تنگه ای بطول 9 هزارگز عبور میکند در موقع بارندگی عبور از تنگه غیرممکن است. خطالرأس ارتفاعات باختری مرز ایران و عراق است و راه مالرو به کشور عراق دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
منسوب به درقه. ترسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - شریان درقی بالائی (فوقانی) ، شریانی است که به حنجره و جسم درقی می رود از قدام طرف تحتانی سبات ظاهر رستۀ اول به قدام و انسی رفته پس مستقیماً به تحت آمده بطرف اعلای قطعۀ طرفی جسم درقی همین طرف متفرق می شود. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 391). - غضروف درقی، غضروف ترسی. تیروئید. غضروفی از غضروفهای حنجره که به لمس در زیر زنخدان می توان دریافت. نام یکی از سه غضروف حنجره است و چون زیر زنخ دست نهند پیدا باشد، اصل وی به اصل زبان پیوسته است و آن مانند سپر غازیان است و آنرا غضروف ترسی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از سه غضروف حنجره است که آنرا اندر زیر زنخدان پیش حلقوم همی توان دید و به انگشت بتوان یافت، و او را درقی گویند از بهر آنکه پشت او برآمده است و اندرون او مقعر است برسان درقهاء غازیان و اصل او به اصل زبان پیوسته است و بوقت فرازآمدن حنجره سر سوی مری آرد و بر سر او نشیند تا خوردنیها بر پشت او بگذرد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
منسوب به درقه. تُرسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - شریان درقی بالائی (فوقانی) ، شریانی است که به حنجره و جسم درقی می رود از قدام طرف تحتانی سبات ظاهر رستۀ اول به قدام و انسی رفته پس مستقیماً به تحت آمده بطرف اعلای قطعۀ طرفی جسم درقی همین طرف متفرق می شود. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 391). - غضروف درقی، غضروف تُرسی. تیروئید. غضروفی از غضروفهای حنجره که به لمس در زیر زنخدان می توان دریافت. نام یکی از سه غضروف حنجره است و چون زیر زنخ دست نهند پیدا باشد، اصل وی به اصل زبان پیوسته است و آن مانند سپر غازیان است و آنرا غضروف ترسی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از سه غضروف حنجره است که آنرا اندر زیر زنخدان پیش حلقوم همی توان دید و به انگشت بتوان یافت، و او را درقی گویند از بهر آنکه پشت او برآمده است و اندرون او مقعر است برسان درقهاء غازیان و اصل او به اصل زبان پیوسته است و بوقت فرازآمدن حنجره سر سوی مری آرد و بر سر او نشیند تا خوردنیها بر پشت او بگذرد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
سرقت. عمل دزد. کار دزد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت و راه زنی و بردن مال کسی را در پنهانی و بطور مکر و فریب که صاحب مال خبردار نشود، و یا گرفتن مال کسی را در بیابان و صحرا بزور. (ناظم الاطباء). اًسلال. دمق. (منتهی الارب). سرق. سرقه. سلّه. (دهار). عمله. (منتهی الارب). لصوصه. لصوصیه. (دهار) : اگر چه دزد را دزدی بود کار دروغش نیز هم گویند بسیار. (ویس و رامین). گفت این مال از دزدی جمع شده است. (کلیله و دمنه). چه سود از دزدی آنگه توبه کردن که نتوانی کمند انداخت برکاخ. سعدی. کسی گفت و پنداشتم طیبت است که دزدی بسامان تر از غیبت است. سعدی. مهاوش، آنچه به دزدی و غصب برند. اًدعاث، دزدی نمودن. (از منتهی الارب). - امثال: دزدی، آن هم شلغم ! (امثال و حکم). مگر مال دزدی است، بدین ثمن بخس هرگز نفروشم. (امثال و حکم). - دزدی آسیا، در کتاب معارف بهأولد (ج 2 ص 88) این ترکیب بکار رفته و از سیاق عبارت چنین استنباط می شود که نوعی از بازی و شبیه درآوردن بود: اگر این آلات می ستدی تا بازی بیرون آری در سور جهان از این نمد کالبد و چوب استخوانها را از این پوستین وجود چه دزدی آسیا برون آوردی. - دزدی بوسه، دزدیدن بوسه. و این را در حالت خواب می توان کرد. (از آنندراج) : دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبت است که اگر بازستانند دوچندان گردد. ؟ (از آنندراج)
سرقت. عمل دزد. کار دزد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت و راه زنی و بردن مال کسی را در پنهانی و بطور مکر و فریب که صاحب مال خبردار نشود، و یا گرفتن مال کسی را در بیابان و صحرا بزور. (ناظم الاطباء). اًسلال. دَمَق. (منتهی الارب). سَرَق. سَرِقَه. سَلَّه. (دهار). عَمله. (منتهی الارب). لُصوصه. لُصوصیه. (دهار) : اگر چه دزد را دزدی بود کار دروغش نیز هم گویند بسیار. (ویس و رامین). گفت این مال از دزدی جمع شده است. (کلیله و دمنه). چه سود از دزدی آنگه توبه کردن که نتوانی کمند انداخت برکاخ. سعدی. کسی گفت و پنداشتم طیبت است که دزدی بسامان تر از غیبت است. سعدی. مهاوش، آنچه به دزدی و غصب برند. اًدعاث، دزدی نمودن. (از منتهی الارب). - امثال: دزدی، آن هم شلغم ! (امثال و حکم). مگر مال دزدی است، بدین ثمن بخس هرگز نفروشم. (امثال و حکم). - دزدی آسیا، در کتاب معارف بهأولد (ج 2 ص 88) این ترکیب بکار رفته و از سیاق عبارت چنین استنباط می شود که نوعی از بازی و شبیه درآوردن بود: اگر این آلات می ستدی تا بازی بیرون آری در سور جهان از این نمد کالبد و چوب استخوانها را از این پوستین وجود چه دزدی آسیا برون آوردی. - دزدی بوسه، دزدیدن بوسه. و این را در حالت خواب می توان کرد. (از آنندراج) : دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبت است که اگر بازستانند دوچندان گردد. ؟ (از آنندراج)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت، شهرستان نیشابور. واقع در 12هزارگزی غرب چکنه بالا، با 871 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت، شهرستان نیشابور. واقع در 12هزارگزی غرب چکنه بالا، با 871 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)