جدول جو
جدول جو

معنی دزقی - جستجوی لغت در جدول جو

دزقی
(دِ زَقی ی)
منسوب است به دزق که نام چند قریه است در مرو. (از الانساب سمعانی). رجوع به دزق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُزْ زی)
تداول عامیانۀ دزدی. سرقت. (لغت محلی شوشتر - خطی)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَزْ زُ)
بانگ کردن کوف. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِقْ قی ی)
منسوب به زق ّ. منسوب به خیک.
- استسقای زقی، بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَتْ تُ)
چندان خوردن فصیل و شتربچه شیر را که ناگوارد کندش، و چنین شتربچه ای را دق (دقی) و دقوان گویند و مؤنث آن دقیه ودقوی ̍ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دق. به معنی دقوان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دقوان و نیز به دقی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(دَقْ قی)
اسم صوت است و کوفتن چیزی را بر چیزی میرساند خاصه هرگاه بشدت کوفته شود. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(دُقْ قی)
از انساب است و ابوبکر محمد بن داود صوفی و ابوبکر احمد بن محمد مشهور به ابن دق بدان شهرت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دِقْ قی)
منسوب به دق. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ذبول دقی، رنج باریک. رجوع به ذبول شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
راینهارت دزی، دوزی. خاورشناس و مستشرق مشهور هلندی (1820- 1884م.) وی هلندی بود و زبانهای آلمانی و انگلیسی را خوب میدانسته و در اسپانیا در دانشگاه مادرید استاد زبان و ادبیات عرب بوده است. دزی از حدود بیست وچهارسالگی تا آخر عمر به تحقیق و تتبع در مطالب مربوط به تاریخ و جغرافیا و ادب عربی بالخصوص در اندلس مشغول بود. مشهورترین کتاب او کتاب تاریخ اسپانیا، و بزرگترین و مهمترین کتاب او ذیلی است که بر قوامیس عربی نوشته و آن در 2 جلد و بزبان فرانسوی است. و نیز او راست قاموس مشروح اسامی البسه در نزد عرب. (از مقدمۀکتاب فرهنگ البسۀ مسلمانان و فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش دزاب، شهرستان سنندج. واقع در 30هزارگزی شمال زراب و 9هزارگزی غرب راه اتومبیل رو مریوان به زراب، با 700 تن سکنه. آب آن از چشمه و زه آب دورۀ محلی و راه آن مالرو و صعب العبور است. این ده محصور به ارتفاعات صعب العبور راه مریوان است و از تنگه ای بطول 9 هزارگز عبور میکند در موقع بارندگی عبور از تنگه غیرممکن است. خطالرأس ارتفاعات باختری مرز ایران و عراق است و راه مالرو به کشور عراق دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به درقه. ترسی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- شریان درقی بالائی (فوقانی) ، شریانی است که به حنجره و جسم درقی می رود از قدام طرف تحتانی سبات ظاهر رستۀ اول به قدام و انسی رفته پس مستقیماً به تحت آمده بطرف اعلای قطعۀ طرفی جسم درقی همین طرف متفرق می شود. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 391).
- غضروف درقی، غضروف ترسی. تیروئید. غضروفی از غضروفهای حنجره که به لمس در زیر زنخدان می توان دریافت. نام یکی از سه غضروف حنجره است و چون زیر زنخ دست نهند پیدا باشد، اصل وی به اصل زبان پیوسته است و آن مانند سپر غازیان است و آنرا غضروف ترسی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از سه غضروف حنجره است که آنرا اندر زیر زنخدان پیش حلقوم همی توان دید و به انگشت بتوان یافت، و او را درقی گویند از بهر آنکه پشت او برآمده است و اندرون او مقعر است برسان درقهاء غازیان و اصل او به اصل زبان پیوسته است و بوقت فرازآمدن حنجره سر سوی مری آرد و بر سر او نشیند تا خوردنیها بر پشت او بگذرد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نوعی از مزامیر که آن را نای گویند. درای. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سرقت. عمل دزد. کار دزد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت و راه زنی و بردن مال کسی را در پنهانی و بطور مکر و فریب که صاحب مال خبردار نشود، و یا گرفتن مال کسی را در بیابان و صحرا بزور. (ناظم الاطباء). اًسلال. دمق. (منتهی الارب). سرق. سرقه. سلّه. (دهار). عمله. (منتهی الارب). لصوصه. لصوصیه. (دهار) :
اگر چه دزد را دزدی بود کار
دروغش نیز هم گویند بسیار.
(ویس و رامین).
گفت این مال از دزدی جمع شده است. (کلیله و دمنه).
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن
که نتوانی کمند انداخت برکاخ.
سعدی.
کسی گفت و پنداشتم طیبت است
که دزدی بسامان تر از غیبت است.
سعدی.
مهاوش، آنچه به دزدی و غصب برند. اًدعاث، دزدی نمودن. (از منتهی الارب).
- امثال:
دزدی، آن هم شلغم ! (امثال و حکم).
مگر مال دزدی است، بدین ثمن بخس هرگز نفروشم. (امثال و حکم).
- دزدی آسیا، در کتاب معارف بهأولد (ج 2 ص 88) این ترکیب بکار رفته و از سیاق عبارت چنین استنباط می شود که نوعی از بازی و شبیه درآوردن بود: اگر این آلات می ستدی تا بازی بیرون آری در سور جهان از این نمد کالبد و چوب استخوانها را از این پوستین وجود چه دزدی آسیا برون آوردی.
- دزدی بوسه، دزدیدن بوسه. و این را در حالت خواب می توان کرد. (از آنندراج) :
دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبت است
که اگر بازستانند دوچندان گردد.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ قی ی)
دبیقی. رجوع به دبیقی شود. (دزی ج 1 ص 424)
لغت نامه دهخدا
(دِ قی ی)
منسوب به دبق. چسبان. دوسنده. رجوع به دبقا شود
لغت نامه دهخدا
(داق قی)
حالت و چگونگی داق. کوبندگی
لغت نامه دهخدا
(حِ)
به معنی قوی، شخصی از بنیامینیان بود. (اول تواریخ 8:17) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت، شهرستان نیشابور. واقع در 12هزارگزی غرب چکنه بالا، با 871 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
عمل دزدیدن سرقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
((دُ))
سرقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
سرقت
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاس، استراق، تالان، دستبرد، راهزنی، سرقت، غارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دزدی، گل شقایق
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدی
فرهنگ گویش مازندرانی