جدول جو
جدول جو

معنی دزفولی - جستجوی لغت در جدول جو

دزفولی(دِ)
منسوب به دزفول. از مردم دزفول. اهل دزفول.
- لهجۀ دزفولی، لهجه ای است ایرانی که در دزفول بدان تکلم کنند. و آن ظاهراً از بقایای ’خوزی’ است که قدما از آن نام برده اند
لغت نامه دهخدا
دزفولی
منسوب به دزفول از مردم دزفول
تصویری از دزفولی
تصویر دزفولی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاولی
تصویر زاولی
زابلی، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
خرزهره، درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، سمّ الحمار
فرهنگ فارسی عمید
برگ نبات، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به فولن شود
لغت نامه دهخدا
(لا)
سختی و بلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لی ی)
منسوب است به دول. (منتهی الارب). رجوع به دول شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: دول + یای مصدری، حیله بازی و بی شرمی و بدسرشتی، حیزی، هیزی، مخنثی، بغایی، (یادداشت مؤلف)، دغابازی، (شرفنامۀ منیری)، مکر و فریب، (آنندراج)، فریب و مکر و حیله، (ناظم الاطباء) :
همان که بودی از این پیش شادگونۀ من
کنون شده ست دواج تو ای به دولی فاش،
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(دِ لا)
دفل، که گیاهی باشد. (از منتهی الارب). گیاهی است تلخ مزه با گلی چون گل سرخ و میوۀ آن چون ’خروب’ باشد. الف آن الحاق راست لذا در حال نکره بودن تنوین می پذیرد، و برخی الف آنرا برای تأنیث میدانند و آنرا تنوین ندهند. (از اقرب الموارد). خرزهره، و گویند آن سریانی است و بعضی گویند عربی است. (ازبرهان). جوزهرج. حبن. حبین. سم الحمار. (برهان). عصل. (منتهی الارب). رجوع به خرزهره شود:
دفلی است دشمن من و من شهدجان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.
دقیقی.
یکی پرّان تر از صرصر، دوم بّران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکّر، چهارم تلخ چون دفلی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(نُ)
محل فرودآمدن سپاه و مردم پادشاه و امیر (؟). (آنندراج) ، که در حال نزول است. مقابل صعودی.
- قوس نزولی، که رو به پائین دارد. که در حال تنزل و فرودآمدن است. که به تدریج فرودآید.
، پول نزولی، در تداول، پولی که در مقابل پرداخت ربح و ربا از کسی وام گرفته باشند. قرضی که بایدنزولش را بپردازند
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دزفول، که شهری است از خوزستان. و در تاریخ گزیدۀ حمداﷲ مستوفی مکرر این نام بصورت ’دزپول’ آمده است. (ص 557، 725، 750، 751). رجوع به دزفول شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
متوفی به سال 787 هجری قمری، از علمای حدیث و از فضلای عهد امیر مبارزالدین و پسرش شاه شجاع است. وی مؤلف تاریخی است به اسم مواهب الهیه که شامل وقایع دوران فرمانروایی آل مظفر تا سال 766 می باشد. این کتاب چون دارای نثری متکلف و مغلق بود در سال 823 شخصی به نام محمود گیتی آن را ساده کرده دنبالۀ وقایع را نیز تا انقراض آل مظفر آورده است. (از تاریخ مغول اقبال ص 527). و رجوع به همین مأخذ و تاریخ گزیده چ لندن ص 613، 614، 650 و 686 و ترجمه تاریخ ادبیات براون (از سعدی تا جامی) ص 176، 188، 383 و 384 شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
منسوب به شهر زاول، زابلستانی، مقامی است در موسیقی و رجوع به آهنگ، در لغت نامه شود، یکی از جملۀ هفت زبان پارسی که اکنون متروک است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : فرهنگ نویسان، زبانهای ایرانی، پهلوی، دری، پارسی و سغدی را با لهجه هائی که آنها را متروک خوانده اند: هروی، سکزی، زاولی و تعداد آنها را (پس از حذف بجای زبان سریانی که غیر ایرانی بود) به 7 رسانیده در یک ردیف نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ دکتر معین ص 30). و در حاشیۀ ج 2 ص 1001 از کتاب مذکور ذیل زاول آمد: مارکوارت گوید (شهرستانهای ایرانشهر ص 890) : در زاولستان لهجه های ایرانی مخصوصی تکلم میشد که آن را زاولی گویند و ما آثاری از آن در دست نداریم
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از حکما و شعرای متقدمین است تولد و منشأش روشن نیست. و ظاهراً دیول از بلاد سند است. (مجمع الفصحاء ج 1 ص 218)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لقب محمد بن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوالعباس. از محدثان قرن سوم و چهارم هجری و از اهالی سرخس بوده است که در عصر خود امام و پیشوای خراسان بشمار می آمد و به سال 325 هجری قمری درگذشت. او راست: معجم، در حدیث و الاّداب. (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 62 از شذرات الذهب و المستطرفه و التبیان). محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
منسوب به دغول که نام مردی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُ فی ی)
دف ساز و دف فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دف نواز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ لا)
جماعت از هر چیزی. (منتهی الارب). اجفلی ̍
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شهر دزفول، آن را دسبول نیز گویند. (ابن بطوطه). آن را اندیمشک گفته اند، از اقلیم سیم است. اردشیر بابکان ساخت بر دو جانب آب جندی شاپور نهاده است. بر جانب شرقی بالای شهر جویی در سنگ بریده اند در زیر شهر با رود رسانیده اند و دولابی بزرگ بر آن جوی ساخته چنانکه پنجاه گز آب بالایی اندازد و مدار شهر بدان آب است وشهری وسط است، مواضع بسیار از توابع اوست. (از نزهه القلوب مستوفی ج 3 ص 111). شهری است در خوزستان، اسم قدیمی آن اندامیش و در کنار آب دیز واقع است. جمعیت فعلی آن مخلوط از طوایف مختلف است. در روی تپه ای به ارتفاع 210 متر از رودخانه بنا شده و سردابهای عمیقی دارد که برای فصل گرما است. اهالی آن بواسطۀ شدت گرما شکسته و لاغر هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان). نام شهر از دز به معنی قلعه، و پل مأخوذ است و آن بمناسبت قلعه ای است که برای حفظ پل معروف رود دز ساخته شده بود. دزفول تا قرن ششم هجری اندالمشک یا اندامشک یا اندامش نام داشت، و تسمیۀ الروناش، قنطرهالروم، قنطرهالرود و قنطره دزفول (مانند شوشتر) مدتها تحت الشعاع جندی شاپور بود و پس از ویران شدن شهر اخیر، دزفول رونق بیشتر یافت، سپس به سبب عدم توجه به تعمیر شبکۀ عالی آبیاری عهد ساسانی، شهر و اطرافش آسیب بسیار دید. دزفول از هجوم مغول محفوظ ماند ولی بعدتحت فرمان ایلخانان درآمد. در مقابل امیر تیمور مقاومتی نشان نداد. نادرشاه چند بار به دزفول آمد و برای حفظ آن در مقابل لرها قلعۀ دزشاه را در چند کیلومتری شمال شرقی شهر بنا نهاد. در نیمۀ اول قرن نوزدهم میلادی زراعت نیل در اطراف دزفول رایج شد و بسرعت توسعه یافت و تا رواج رنگهای خارجی رونق بسیار داشت واز کالاهای تجاری عمده دیگر آن قلم نی بود که تا قسطنطنیه و هند صادر میشد. بر اثر وبای سخت سال 1247 هجری قمری در شوشتر، دزفول چندی کرسی خوزستان گردید. دزفول دارای 30 مسجد و تعدادی امامزاده و مقابر مقدسه است. مقبرۀ سلطان حسین در آبادی روبند شباهت تام به مقبرۀ دانیال در شوش دارد. (از دائره المعارف فارسی). شهر دزفول مرکز شهرستان دزفول در 146هزارگزی شمال اهواز و 10 هزارگزی اندیمشک واقع است و مختصات جغرافیائی آن بشرح ذیل است: طول 48 درجه و 24 دقیقه. عرض 32 درجه و 24 دقیقه. هوای شهر گرمسیر و درجۀ حرارت در وسط تابستان بیش از 50 درجۀ سانتیگراد است جمعیت شهر طبق سرشماری سال 1335 هجری شمسی 52121 تن و مذهب ساکنین مسلمان شیعه و زبان آنان فارسی است. در حدود یکهزار باب دکان و یک دبیرستان و 9 دبستان دارد. آب آشامیدنی سکنه از رود خانه دز که بوسیلۀ لوله برداشته میشود تأمین میگردد. کلیۀ ادارات دولتی شهرستان در آن برقرار و پادگان نظامی آن در باختر رودخانه واقع است. از آثار قدیمی شهر آثار پلی است در روی رود خانه کنار شهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
پارچۀ ظریف از ابریشم و پنبۀ بافته که بچند رنگ نماید و در شام بافته شود، (از دزی ج 1 ص 419)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ده کوچکی است از دهستان بهمئی گرمسیر، بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 28هزارگزی شمال باختری لک لک مرکز دهستان و 18 هزارگزی راه شوسۀ سلطان آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام جاسوس نصر سیار، (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
حرامزادگی، عیاری، (برهان)، عمل داغول
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولی
تصویر دولی
کشوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقولی
تصویر دوقولی
دو زبانی دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغولی
تصویر داغولی
عیاری مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
خر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزولی
تصویر نزولی
فرودگاه رسیدنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زاول. از مردم زاول زابلی، زبان مردم زابلستان زابلی، مقامی است در موسیقی و آن شعبه نوزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افولی
تصویر افولی
فرو رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزولی
تصویر نزولی
فرویاز، کاهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دزفول
تصویر دزفول
دژپل
فرهنگ واژه فارسی سره
بافه های چوبی نازک و منعطف از شاخه های تاک که به صورت حلقوی
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در بخش یانه سر منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی