جدول جو
جدول جو

معنی دزبیل - جستجوی لغت در جدول جو

دزبیل
نام شهری است به کردستان. حمداﷲ مستوقی در ذکر بقاع کردستان گوید: دزبیل شهر وسط است و آب و هوای خوب دارد. (از نزهه القلوب ج 3 ص 107)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبیل
تصویر زبیل
زباله، خار و خاشاک و خاک روبه، چیزهای دورریختنی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ دِ)
بارآوردن زمینی را به کود دادن. (از المنجد) (از متن اللغه). نیرو دادن زمین را به سرگین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَمْ)
دمبل. دمبیل. رجوع به دمبل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
لغتی است در دسبیل و آنرا دشبیل هم گویند، و بنا بر گفتۀ صاحب ’لغت محلی شوشتر’ یکی از نامهای دزفول یا محرف آن است
لغت نامه دهخدا
(زِبْ بی)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زبیل بدین معنی. انبان یا خنور. (از منتهی الارب). بمعنی زبیل است. (از آنندراج). سبد یا انبان یاظرفیست. (ترجمه قاموس). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است. ج، زبابیل. (از قطر المحیط) ، زبیل بده گل بچینم، از بازیهای مخصوص پسران چهارده، پانزده ساله است. بازیکنان پس از انتخاب یار و تقسیم شدن به دو دسته، روی زاویه های مثلث یا مربعی دوبدو می ایستند. دسته ای که شروع کننده بازیست روی کول افراد دستۀ دیگری سوار میشوند. آنگاه سواران یکی پس از دیگری باید از کول نفر دستۀ مقابل پائین بیایند و از زوایای مثلث یا مربع عبور کنند و عبارت زیر را تکرارکنند: ’زبیل بده گل بچینم هو گل زنبق بچینم’، هر چند بار که این عبارت را تکرار میکنند باید با یک نفس باشد و در صورتی که یکی نفس کشید دستۀ مقابل بازی را برده است. و با شرح بالا، به ادامۀ بازی میپردازندولی اگر یک نفس عبارت فوق را مکرر گفت بازی را برده است و نفر بعد از او دنبالۀ بازی را ادامه می دهد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه نهند. انبان یا خنور. مرادف زبّیل بدین معنی. ج، زبل، زبلان. (از منتهی الارب). زنبیل. (دهار). زبّیل. زنبیل. (مهذب الاسماء) ، سرگین. ج، زبل، زبلان. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در زبل. به معنی سرگین. (از متن اللغه) ، (در تداول عامه) خاکروبه. آشغال. رجوع به زبیلدان شود، کوت. رشوه. لغتی است در زبل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخت غضا که در زمین بسیار بود، زمین پست، برگ درخت ارطی پراکنده شده. ج، دبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سختی و بی فرزندی. و دبل ٌ دابل دبیل، مبالغه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضعی است به سند. (منتهی الارب). شهریست از سند بر کران دریای اعظم است و جایگاه بازرگانان و از آلتهای هندوستان و دریا اندر وی بسیار افتد. (حدود العالم). و اقلیم روم از شهرهای چین آغازد و زمین هندوان بر کوههای قامرون گذرد و بر بارانسی (بنارسی) و گنوج و اوزین و آنچه بدریا بارست چون تاز و جیمور و سندان وز شهرهای سند بر منصوره و دبیل آنگه به عمان رسد. (التفهیم بیرونی ص 198 و 335)
لغت نامه دهخدا
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
سرگین، انبان، خنور، کدوی کاواک که زنان در آن پنبه نهند زنبیل سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیل
تصویر زبیل
((زَ یا زِ))
زنبیل، سبد
فرهنگ فارسی معین