جدول جو
جدول جو

معنی دز - جستجوی لغت در جدول جو

دز
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، کلات، پشلنگ، قلاط، ابناخون، ملاذ، رخّ، دژ، اورا، دیز، دیزه، حصن
تصویری از دز
تصویر دز
فرهنگ فارسی عمید
دز
مقدار معینی از دارو که در هر نوبت باید استفاده شود
تصویری از دز
تصویر دز
فرهنگ فارسی عمید
دز
(دِ)
رود دز، یا آب دز یا آب دیز (آبدیز) یا رود دزفول. عمده ترین ریزابه های رود کارون در خوزستان در جنوب غربی ایران جریان دارد. در ناحیۀ سیلاخور بروجرد تشکیل می یابد، بیشتر مسیر پرپیچ و خمش از کوهساران و گردنه های مرتفع صعب العبور می گذرد، در بالای دزفول وارد دشت خوزستان میشود و در سی و دو کیلومتری اهواز بطرف شمال می پیچید، و در ’بند قیر’ به کارون میریزد. (ظاهراً در قدیم ملتقای آن با کارون در جنوب بند قیر بوده است). راه آهن سرتاسری ایران در امتداد مسیر این رودخانه در میان کوهها کشیده شده و در محل ساختمان سد دز که این رود از درۀ بسیار عمیقی می گذرد بطرف غرب یعنی اندیمشک منحرف میشود. رود دز پهنه ای کوهستانی به مساحت بیش از 17600 کیلومتر مربع را زهکشی می کند. ایستگاه آبشناسی آن در دزفول با مختصات جغرافیایی عرض شمالی 32 درجه و 24 دقیقه، و طول شرقی 48 درجه و 23 دقیقه قرار دارد. ریزابه های عمده رود دز، ماربوره، آب بختیاری، بالارود، و شاوور یا شاپور است. رود دز در طرحهای عمران خوزستان نقش عمده ای داشته است، و سد دز به فاصله 25 کیلومتری شمال شرقی دزفول بر آن ساخته شده است. از مراکزعمده واقع بر آن دو مرکز بالقوه صنعتی ’ازنا’ و ’دورود’ و شهر دزفول است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
دز
(دِ)
دژ. قلعه و حصار. (برهان). قلعه و حصار عموماً و قلعۀ بالای کوه خصوصاً. (آنندراج). قلعه. (جهانگیری) (از مهذب الاسماء). حصار. (شرفنامۀ منیری). حصن. (از مهذب الاسماء) :
دزی بود و از مردم آباد بود
کجانام آن شهر بیداد بود.
فردوسی.
بدان خرمی روز هرگز نبود
پی مرد بی راه بر دز نبود.
فردوسی (از جهانگیری).
راست برگوی که در تو شده ام عاجز
به کدامین ره بیرون شده ای زین دز.
منوچهری.
کوتوال قلعه را بخواند و گفت که احتیاط از لونی دیگر باید کرد دز را اکنون. (تاریخ بیهقی).
دزی بود هرپیل تازان بجنگ
ز هر سوی او گشته پران خدنگ.
اسدی (گرشاسبنامه ص 46).
گهی چون یکی خانه در ژرف غار
گهی چون دزی برسر کوهسار.
اسدی.
خداوند دز تند وناپاک بود
بده گهبد و خویش ضحاک بود.
اسدی.
تو گفتی که تن بد مگر چرخ و ماه
مر آن را سرآن کوه و آن دز کلاه.
اسدی (از آنندراج).
باغ ایشان خمر و منظرۀ ایشان دز
تاج ایشان ترگ، انگشتری ایشان کیل.
لامعی گرگانی.
چون ضبط اطراف ممالک کرده بود بفرمود تا به همه سرحدها دزها و حصنها ساختند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). دز اقلید دیه دزی است نه قلعه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157). باز عاصی شد وبر دز خرشه رفت (فضلویه) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166).
کانچنان دز در آن دیار نبود
و آنچه بد جز همان بکار نبود.
نظامی.
دزبانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده.
نظامی (لیلی و مجنون ص 196).
دزی بود در وی بسی خواسته.
نظامی.
در دز ببسند بر روی شاه.
نظامی.
رقیبان دز خیمه بالا زدند.
نظامی.
حمله بردند اسپه جسمانیان
جانب قلعه و دز روحانیون.
مولوی.
از پناه حق حصاری به ندید
یورتگه نزدیک آن دز برگزید.
مولوی.
- دز ذات الصور. رجوع به مثنوی مولوی و رجوع به ذات الصور شود:
اﷲاﷲ زان دز ذات الصور
دور باشید و بترسید از خطر.
مولوی.
- روئین دز، قلعه ای استوار از ولایت توران. رجوع به رویین دز در همین لغت نامه شود.
- ، مجازاً هر چیز استوار و محکم:
ای ز احکام همچو روئین دز
دست وهم از گشادنت عاجز.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری).
- روئین دز کوس، کوس روئین بزرگ:
ز روئین دز کوس تندر خروش
به دزهای روئین درافتاد جوش.
نظامی.
، در ناحیۀ هفت لنگ بختیاری نقاط محکم طبیعی به شکل قلعه موجود است که آنها را دز می گویند. (از جغرافیای سیاسی کیهان)،
{{پسوند مکانی، مزید مؤخّر امکنه}} پسوند مکانی مانند: آفتاب دز، اسپی دز، اسپیددز، حازمه دز، رویین دز، سافردز، شاه دز، عایشه دز، کرگیلی دز، قهندز، کهندز، نودز. (یادداشت مرحوم دهخدا)، مزید مقدم امکنه نیز قرار میگیرد چون: دزبار، دزق، دزمار. (یادداشت مرحوم دهخدا)، برج. یکی از بروج فلکی. برجی از بروج فلکی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دز خرچنگ، برج خرجنگ. برج سرطان:
بنوشت ره سنگ و برفت از شکم سنگ
چون ماهی زی بحر و چو مه زی دز خرچنگ.
(منسوب به منوچهری)
لغت نامه دهخدا
دز
(دَ)
دوز. در تداول عامه، سرآستین پیراهن و قبا وغیره چنانکه هنگام پوشیدن جامه ای بر جامۀ دیگر در تداول مردم قزوین گویند: دزت را بگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه ’سپیدرک’ در شعر رودکی:
ای شمسۀ خوبان من ای طرفۀ ری
لب را به سپیدرک بکن پاک از می
که تا حال معلوم نشده است چیست، شاید ’سردزک’ باشد، یعنی سرآستین. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
در تداول عامه: مخفف دزد، که به عربی سارق گویند. (لغت محلی شوشترنسخه خطی)
دژ. کوشک و بالاخانه. (برهان). کوشک. (جهانگیری). رواق. دهلیز. کاشانه. کوشک. بالاخانه. (ناظم الاطباء) :
چو ببرید رستم بن شاخ گز
بیامد ز دریا به ایوان و دز.
فردوسی (از جهانگیری).
نیک بنگر تا برون زین دز چه باید مرترا
آن بدست آور کنون کاندر میان این دزی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
دز
قلعه حصار دز
تصویری از دز
تصویر دز
فرهنگ لغت هوشیار
دز
((دُ))
مقدار تجویز شده در یک یا چند وعده، از جمله مقدار خاصی از دارو یا مقدار معینی از اشعه، چنده، مقدار مصرف (واژه فرهنگستان)
تصویری از دز
تصویر دز
فرهنگ فارسی معین
دز
دزد، دیگ بزرگ سر پهن، دیگ حمام های قدیمی جهت گرم کردن آب، ظرفی گلی که در آن نمک، روغن یا ماست ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دزک
تصویر دزک
دستارچه، دستمال، درک، برای مثال ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری / لب را به سر دزک بکن پاک ز می (رودکی - لغت نامه - دزک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزد خنده
تصویر دزد خنده
لبخند شکر خنده تبسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد گیر
تصویر دزد گیر
دستگیر کننده دزد
فرهنگ لغت هوشیار
محل دزدان ماوای سارقان جایی که دزدان به مسافران و عابران حمله برند و اموال آنانرا تصرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
محل دزدان ماوای سارقان جایی که دزدان به مسافران و عابران حمله برند و اموال آنانرا تصرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شکار دزد کش چنانست که عده ای آهسته و مخفیانه خود را بشکار - که در حال خفتن است - میرساند و آنرا صید میکند ماهرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد افشار
تصویر دزد افشار
شریک دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد بازار
تصویر دزد بازار
جائی که دزدی و جیب بری بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد افشره
تصویر دزد افشره
معاون سارق شریک دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
بطور دزدی دزدکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد
تصویر دزد
سارق، کسی که میدزدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزبان
تصویر دزبان
قلعه بان، دژبان
فرهنگ لغت هوشیار
همانا گویا: اگر چه در وفا بی شبهی و دیس نمیدانی تو قدر من دزندیس. (رودکی. نفیسی ج 3 ص 1110)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدار
تصویر دزدار
نگهبان قلعه حافظ حصار کوتوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدکی
تصویر دزدکی
بطور دزدی دزدانه، پنهانی مخفیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
عمل دزدیدن سرقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
بردن مال دیگری پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
ربوده، سرقت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزفولی
تصویر دزفولی
منسوب به دزفول از مردم دزفول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزک
تصویر دزک
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزگاه
تصویر دزگاه
دستگاه
فرهنگ لغت هوشیار
همانا گویا: اگر چه در وفا بی شبهی و دیس نمیدانی تو قدر من دزندیس. (رودکی. نفیسی ج 3 ص 1110)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
گرفتن و بردن مال و پول کسی به زور یا بمکر و فریب سرقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد
تصویر دزد
سارق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دزداد
تصویر دزداد
آرشیتکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
سرقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دزفول
تصویر دزفول
دژپل
فرهنگ واژه فارسی سره