رود دز، یا آب دز یا آب دیز (آبدیز) یا رود دزفول. عمده ترین ریزابه های رود کارون در خوزستان در جنوب غربی ایران جریان دارد. در ناحیۀ سیلاخور بروجرد تشکیل می یابد، بیشتر مسیر پرپیچ و خمش از کوهساران و گردنه های مرتفع صعب العبور می گذرد، در بالای دزفول وارد دشت خوزستان میشود و در سی و دو کیلومتری اهواز بطرف شمال می پیچید، و در ’بند قیر’ به کارون میریزد. (ظاهراً در قدیم ملتقای آن با کارون در جنوب بند قیر بوده است). راه آهن سرتاسری ایران در امتداد مسیر این رودخانه در میان کوهها کشیده شده و در محل ساختمان سد دز که این رود از درۀ بسیار عمیقی می گذرد بطرف غرب یعنی اندیمشک منحرف میشود. رود دز پهنه ای کوهستانی به مساحت بیش از 17600 کیلومتر مربع را زهکشی می کند. ایستگاه آبشناسی آن در دزفول با مختصات جغرافیایی عرض شمالی 32 درجه و 24 دقیقه، و طول شرقی 48 درجه و 23 دقیقه قرار دارد. ریزابه های عمده رود دز، ماربوره، آب بختیاری، بالارود، و شاوور یا شاپور است. رود دز در طرحهای عمران خوزستان نقش عمده ای داشته است، و سد دز به فاصله 25 کیلومتری شمال شرقی دزفول بر آن ساخته شده است. از مراکزعمده واقع بر آن دو مرکز بالقوه صنعتی ’ازنا’ و ’دورود’ و شهر دزفول است. (از دائره المعارف فارسی)
رود دز، یا آب دز یا آب دیز (آبدیز) یا رود دزفول. عمده ترین ریزابه های رود کارون در خوزستان در جنوب غربی ایران جریان دارد. در ناحیۀ سیلاخور بروجرد تشکیل می یابد، بیشتر مسیر پرپیچ و خمش از کوهساران و گردنه های مرتفع صعب العبور می گذرد، در بالای دزفول وارد دشت خوزستان میشود و در سی و دو کیلومتری اهواز بطرف شمال می پیچید، و در ’بند قیر’ به کارون میریزد. (ظاهراً در قدیم ملتقای آن با کارون در جنوب بند قیر بوده است). راه آهن سرتاسری ایران در امتداد مسیر این رودخانه در میان کوهها کشیده شده و در محل ساختمان سد دز که این رود از درۀ بسیار عمیقی می گذرد بطرف غرب یعنی اندیمشک منحرف میشود. رود دز پهنه ای کوهستانی به مساحت بیش از 17600 کیلومتر مربع را زهکشی می کند. ایستگاه آبشناسی آن در دزفول با مختصات جغرافیایی عرض شمالی 32 درجه و 24 دقیقه، و طول شرقی 48 درجه و 23 دقیقه قرار دارد. ریزابه های عمده رود دز، ماربوره، آب بختیاری، بالارود، و شاوور یا شاپور است. رود دز در طرحهای عمران خوزستان نقش عمده ای داشته است، و سد دز به فاصله 25 کیلومتری شمال شرقی دزفول بر آن ساخته شده است. از مراکزعمده واقع بر آن دو مرکز بالقوه صنعتی ’ازنا’ و ’دورود’ و شهر دزفول است. (از دائره المعارف فارسی)
دژ. قلعه و حصار. (برهان). قلعه و حصار عموماً و قلعۀ بالای کوه خصوصاً. (آنندراج). قلعه. (جهانگیری) (از مهذب الاسماء). حصار. (شرفنامۀ منیری). حصن. (از مهذب الاسماء) : دزی بود و از مردم آباد بود کجانام آن شهر بیداد بود. فردوسی. بدان خرمی روز هرگز نبود پی مرد بی راه بر دز نبود. فردوسی (از جهانگیری). راست برگوی که در تو شده ام عاجز به کدامین ره بیرون شده ای زین دز. منوچهری. کوتوال قلعه را بخواند و گفت که احتیاط از لونی دیگر باید کرد دز را اکنون. (تاریخ بیهقی). دزی بود هرپیل تازان بجنگ ز هر سوی او گشته پران خدنگ. اسدی (گرشاسبنامه ص 46). گهی چون یکی خانه در ژرف غار گهی چون دزی برسر کوهسار. اسدی. خداوند دز تند وناپاک بود بده گهبد و خویش ضحاک بود. اسدی. تو گفتی که تن بد مگر چرخ و ماه مر آن را سرآن کوه و آن دز کلاه. اسدی (از آنندراج). باغ ایشان خمر و منظرۀ ایشان دز تاج ایشان ترگ، انگشتری ایشان کیل. لامعی گرگانی. چون ضبط اطراف ممالک کرده بود بفرمود تا به همه سرحدها دزها و حصنها ساختند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). دز اقلید دیه دزی است نه قلعه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157). باز عاصی شد وبر دز خرشه رفت (فضلویه) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). کانچنان دز در آن دیار نبود و آنچه بد جز همان بکار نبود. نظامی. دزبانوی من ز دز گشاده دزبان وی از دز اوفتاده. نظامی (لیلی و مجنون ص 196). دزی بود در وی بسی خواسته. نظامی. در دز ببسند بر روی شاه. نظامی. رقیبان دز خیمه بالا زدند. نظامی. حمله بردند اسپه جسمانیان جانب قلعه و دز روحانیون. مولوی. از پناه حق حصاری به ندید یورتگه نزدیک آن دز برگزید. مولوی. - دز ذات الصور. رجوع به مثنوی مولوی و رجوع به ذات الصور شود: اﷲاﷲ زان دز ذات الصور دور باشید و بترسید از خطر. مولوی. - روئین دز، قلعه ای استوار از ولایت توران. رجوع به رویین دز در همین لغت نامه شود. - ، مجازاً هر چیز استوار و محکم: ای ز احکام همچو روئین دز دست وهم از گشادنت عاجز. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). - روئین دز کوس، کوس روئین بزرگ: ز روئین دز کوس تندر خروش به دزهای روئین درافتاد جوش. نظامی. ، در ناحیۀ هفت لنگ بختیاری نقاط محکم طبیعی به شکل قلعه موجود است که آنها را دز می گویند. (از جغرافیای سیاسی کیهان)، {{پسوند مکانی، مزید مؤخّر امکنه}} پسوند مکانی مانند: آفتاب دز، اسپی دز، اسپیددز، حازمه دز، رویین دز، سافردز، شاه دز، عایشه دز، کرگیلی دز، قهندز، کهندز، نودز. (یادداشت مرحوم دهخدا)، مزید مقدم امکنه نیز قرار میگیرد چون: دزبار، دزق، دزمار. (یادداشت مرحوم دهخدا)، برج. یکی از بروج فلکی. برجی از بروج فلکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دز خرچنگ، برج خرجنگ. برج سرطان: بنوشت ره سنگ و برفت از شکم سنگ چون ماهی زی بحر و چو مه زی دز خرچنگ. (منسوب به منوچهری)
دژ. قلعه و حصار. (برهان). قلعه و حصار عموماً و قلعۀ بالای کوه خصوصاً. (آنندراج). قلعه. (جهانگیری) (از مهذب الاسماء). حصار. (شرفنامۀ منیری). حصن. (از مهذب الاسماء) : دزی بود و از مردم آباد بود کجانام آن شهر بیداد بود. فردوسی. بدان خرمی روز هرگز نبود پی مرد بی راه بر دز نبود. فردوسی (از جهانگیری). راست برگوی که در تو شده ام عاجز به کدامین ره بیرون شده ای زین دز. منوچهری. کوتوال قلعه را بخواند و گفت که احتیاط از لونی دیگر باید کرد دز را اکنون. (تاریخ بیهقی). دزی بود هرپیل تازان بجنگ ز هر سوی او گشته پران خدنگ. اسدی (گرشاسبنامه ص 46). گهی چون یکی خانه در ژرف غار گهی چون دزی برسر کوهسار. اسدی. خداوند دز تند وناپاک بود بده گهبد و خویش ضحاک بود. اسدی. تو گفتی که تن بد مگر چرخ و ماه مر آن را سرآن کوه و آن دز کلاه. اسدی (از آنندراج). باغ ایشان خمر و منظرۀ ایشان دز تاج ایشان ترگ، انگشتری ایشان کیل. لامعی گرگانی. چون ضبط اطراف ممالک کرده بود بفرمود تا به همه سرحدها دزها و حصنها ساختند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). دز اقلید دیه دزی است نه قلعه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157). باز عاصی شد وبر دز خرشه رفت (فضلویه) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). کانچنان دز در آن دیار نبود و آنچه بد جز همان بکار نبود. نظامی. دزبانوی من ز دز گشاده دزبان وی از دز اوفتاده. نظامی (لیلی و مجنون ص 196). دزی بود در وی بسی خواسته. نظامی. در دز ببسند بر روی شاه. نظامی. رقیبان دز خیمه بالا زدند. نظامی. حمله بردند اسپه جسمانیان جانب قلعه و دز روحانیون. مولوی. از پناه حق حصاری به ندید یورتگه نزدیک آن دز برگزید. مولوی. - دز ذات الصور. رجوع به مثنوی مولوی و رجوع به ذات الصور شود: اﷲاﷲ زان دز ذات الصور دور باشید و بترسید از خطر. مولوی. - روئین دز، قلعه ای استوار از ولایت توران. رجوع به رویین دز در همین لغت نامه شود. - ، مجازاً هر چیز استوار و محکم: ای ز احکام همچو روئین دز دست وهم از گشادنت عاجز. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری). - روئین دز کوس، کوس روئین بزرگ: ز روئین دز کوس تندر خروش به دزهای روئین درافتاد جوش. نظامی. ، در ناحیۀ هفت لنگ بختیاری نقاط محکم طبیعی به شکل قلعه موجود است که آنها را دز می گویند. (از جغرافیای سیاسی کیهان)، {{پَسوَندِ مَکانی، مَزیدِ مُؤَخَّرِ اَمکَنه}} پَسوَندِ مَکانی مانند: آفتاب دز، اسپی دز، اسپیددز، حازمه دز، رویین دز، سافردز، شاه دز، عایشه دز، کرگیلی دز، قهندز، کهندز، نودز. (یادداشت مرحوم دهخدا)، مزید مقدم امکنه نیز قرار میگیرد چون: دزبار، دزق، دزمار. (یادداشت مرحوم دهخدا)، برج. یکی از بروج فلکی. برجی از بروج فلکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دز خرچنگ، برج خرجنگ. برج سرطان: بنوشت ره سنگ و برفت از شکم سنگ چون ماهی زی بحر و چو مه زی دز خرچنگ. (منسوب به منوچهری)
دوز. در تداول عامه، سرآستین پیراهن و قبا وغیره چنانکه هنگام پوشیدن جامه ای بر جامۀ دیگر در تداول مردم قزوین گویند: دزت را بگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه ’سپیدرک’ در شعر رودکی: ای شمسۀ خوبان من ای طرفۀ ری لب را به سپیدرک بکن پاک از می که تا حال معلوم نشده است چیست، شاید ’سردزک’ باشد، یعنی سرآستین. (از یادداشت مرحوم دهخدا) در تداول عامه: مخفف دزد، که به عربی سارق گویند. (لغت محلی شوشترنسخه خطی) دژ. کوشک و بالاخانه. (برهان). کوشک. (جهانگیری). رواق. دهلیز. کاشانه. کوشک. بالاخانه. (ناظم الاطباء) : چو ببرید رستم بن شاخ گز بیامد ز دریا به ایوان و دز. فردوسی (از جهانگیری). نیک بنگر تا برون زین دز چه باید مرترا آن بدست آور کنون کاندر میان این دزی. ناصرخسرو
دوز. در تداول عامه، سرآستین پیراهن و قبا وغیره چنانکه هنگام پوشیدن جامه ای بر جامۀ دیگر در تداول مردم قزوین گویند: دزت را بگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه ’سپیدرک’ در شعر رودکی: ای شمسۀ خوبان من ای طرفۀ ری لب را به سپیدرک بکن پاک از می که تا حال معلوم نشده است چیست، شاید ’سردزک’ باشد، یعنی سرآستین. (از یادداشت مرحوم دهخدا) در تداول عامه: مخفف دزد، که به عربی سارق گویند. (لغت محلی شوشترنسخه خطی) دژ. کوشک و بالاخانه. (برهان). کوشک. (جهانگیری). رواق. دهلیز. کاشانه. کوشک. بالاخانه. (ناظم الاطباء) : چو ببرید رستم بن شاخ گز بیامد ز دریا به ایوان و دز. فردوسی (از جهانگیری). نیک بنگر تا برون زین دز چه باید مرترا آن بدست آور کنون کاندر میان این دزی. ناصرخسرو