جدول جو
جدول جو

معنی دریغا - جستجوی لغت در جدول جو

دریغا
ای دریغ، ای افسوس، برای مثال دریغا که بی ما بسی روزگار / بروید گل و بشکفد نوبهار (سعدی۱ - ۱۸۶)
تصویری از دریغا
تصویر دریغا
فرهنگ فارسی عمید
دریغا
(دِ / دَ)
در این لفظ الف زائد است و می تواند که برای ندبه باشد که در آخر مندوب زائد کنند برای مد صوت، و ’خان آرزو’ نوشته که الف دریغ رابط بود به معنی دریغ است، و همین قسم الف خوشا و بسا به معنی خوش است و بس است. (غیاث) (آنندراج). کلمه غیر موصول که در افسوس و حسرت استعمال کنند یعنی آه و وای و دردا و حیف و افسوس. (ناظم الاطباء). ای دریغ و افسوس کردن بر تقصیرات گذشته. (شرفنامۀ منیری). افسوس. ای افسوس. حیف. حیف باد. وا اسفا. دردا. حسرتا. واحسرتا. وای. اسفا. فسوسا. والهفا. ایا. معالاسف. معالتأسف:
دریغا نگارا مها خسروا
نبرده سوارا گزیده گوا.
فردوسی.
دریغا سوارا گوا مهترا
که بختش جدا کرد تاج از سرا.
فردوسی.
دریغا تهی از تو ایران زمین
همه زار و بیمار و اندوهگین.
فردوسی.
دریغا که بدخواه دلشاد گشت
دریغا که رنجم همه باد گشت.
فردوسی.
دریغا فرود سیاوش دریغ
که با زور دل بود و با گرز و تیغ.
فردوسی.
دریغا که شادان شود دشمنم
برآید همه کام دل بر تنم.
فردوسی.
دریغا دل و زور و این یال من
همان زخم شمشیر و کوپال من.
فردوسی.
دریغا برادر دریغا پسر
چه آمد مرا از زمانه بسر.
فردوسی.
دریغا که رنجم نیامد بسر
ندیدم در این هیچ روی پدر.
فردوسی.
بگفتا دریغا چنان ژنده پیل
که بودی خروشان چو دریای نیل.
فردوسی.
بسوزد دلم بر جوانی تو
دریغا بر پهلوانی تو.
فردوسی.
دریغا که پند جهانگیر زال
نپذرفتم و آمدم بدسگال.
فردوسی.
دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173). دریغا لشکری بدین بزرگی و ساختگی بباد شد از مخالفت پیش روان. (تاریخ بیهقی ص 494). دریغا چنین مردی بدین فضل کاشکی وی را اصلی بود. (تاریخ بیهقی ص 415). من که بونصرم گفتم دریغا که من امروزاین سخن می شنوم. (تاریخ بیهقی ص 326). همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا. (تاریخ بیهقی ص 297).
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی.
؟ (از تاریخ بیهقی ص 384).
دریغا عمر که عنان گشاده رفت. (کلیله و دمنه).
از سر دین کلاه عزت رفت
سر دریغا کلاه می گوید.
خاقانی.
چون به پای علم روز سر شب ببرند
چه عجب کز دم مرغ آه دریغا شنوند.
خاقانی.
دریغا جز سلام و دعا عبارتی خاصتر بایستی تا شرایط خدمت در ضمن آن مدرج کردمی. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 292).
در این آتش که عشق افروخت برمن
دریغا عشق خواهد سوخت خرمن.
نظامی.
دریغا چراغی بدین روشنی
بخواهد نشستن ز بی روغنی.
نظامی
دریغا به دریا کنون آمدم
که تا سینه درموج خون آمدم.
نظامی.
دریغا آنچنان سرو شغنباک
ز باد مرگ چون افتاد برخاک.
نظامی.
و گرخواهی به شاهی باز پیوست
دریغا من که باشم رفته از دست.
نظامی.
گلی دیدم نچیدم بامدادش
دریغا چون شب آمد برد بادش.
نظامی.
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار.
سعدی.
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است و دریغا که در صلح بهشتیم.
سعدی.
دریغا گردن طاعت نهادن
گرش همراه بودی دست دادن.
سعدی.
دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت.
سعدی.
آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل
خوش بود دریغا که نکردند دوامی.
سعدی.
دمی چند گفتم برآرم بکام
دریغا که بگرفت راه نفس.
سعدی.
دریغا که برخوان الوان عمر
دمی چند خوردیم و گفتند بس.
سعدی.
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت
دریغابوسه چندی بر زنخدان دلاویزت.
سعدی.
- آی دریغا، ای افسوس:
آی دریغا که خردمند را
باشد فرزند وخردمند نی.
رودکی.
- ای دریغا، افسوس. ای فسوس:
ای دریغا طبع خاقانی که واماند از سخن
کوسخندان مهین تا برسخن بگریستی.
خاقانی.
ای دریغا گر بدی پیه و پیاز
په پیازی کردمی گر نان بدی.
مولوی.
ای دریغا اشک من دریا بدی
تا نثار دلبر زیبا شدی.
مولوی.
ای دریغا لقمه ای دوخورده شد
جوشش فکرت از آن افسرده شد.
مولوی.
ای دریغابود ما را برد باد
تا ابد یا حسرتا شد للعباد.
مولوی.
ای دریغا پیش از این بودی اجل
تا عذابم کم بدی اندر وجل.
مولوی.
ای دریغا حاصل عمر و حیات
این چنین دادی به باد نائبات.
مولوی.
ای دریغا روزگار و عمرما
رفته چندین سال بر باد هوا.
مولوی.
تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا
اگر التفات بودی به فقیر مستمندت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دریغا
کلمه افسوس، ای دریغ
تصویری از دریغا
تصویر دریغا
فرهنگ لغت هوشیار
دریغا
ای دریغا! ای افسوس
تصویری از دریغا
تصویر دریغا
فرهنگ فارسی معین
دریغا
متاسفانه
تصویری از دریغا
تصویر دریغا
فرهنگ واژه فارسی سره
دریغا
آه، افسوس، غبنا، واحسرتا، واویلا، هیهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریتا
تصویر دریتا
(دخترانه)
در (عربی) + ی (فارسی) + تا (فارسی) مانند در، مانند مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دریا
تصویر دریا
(دخترانه)
دریا، نام فرزند علاالدین عماد شاه، توده بسیار بزرگی از آب شور که بخش وسیعی از زمین را در بر گرفته و کوچکتر از اقیانوس است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
افسوس، حسرت، دژوان، دژواخ، دژالون، کلمه ای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه و غم بر زبان آورده می شود مثلاً دریغ که او زد و رفت، مضایقه، امتناع
دریغ آمدن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
دریغ خوردن: افسوس خوردن
دریغ داشتن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی
دریغ کردن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریا
تصویر دریا
حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، ژو، زو، بحر، قلزم، یم، داما، راموز، مثلاً دریای عمان، دریای مدیترانه
دریای اخضر: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(دِ / دَ)
آنچه مایۀ دریغ و حسرت و دلهره و اسف و آه باشد:
این دریغی ها خیال دیدن است
وز وجود نقد خود ببریدن است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دِ / دَ)
دریغ. اسب ضعیف و نزار:
در دست بنده دریغی دو مانده اند
دل روز و شب بدست جو و کاهشان گرو.
ظهیرالدین نصر سموری سنجری.
برسمش چون بوسه دادم نام رخش روستم
زیر لب درچون دریغی سست و لاغر می برم
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
افسوس و اندوه و دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا
تصویر دریا
آب بسیار که محوطه وسیعی را فرا گیرد و به اقیانوس راه دارد، بحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا
تصویر دریا
((دَ))
آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته باشد و به اقیانوس راه دارد، بحر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
((دِ یا دَ))
افسوس، اسف، کلمه ای که در حسرت و افسوس استعمال شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
تاسف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریا
تصویر دریا
بحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریا
تصویر دریا
Sea
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دریا
تصویر دریا
mer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دریا
تصویر دریا
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دریا
تصویر دریا
ים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دریا
تصویر دریا
समुद्र
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دریا
تصویر دریا
laut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دریا
تصویر دریا
ทะเล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دریا
تصویر دریا
zee
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دریا
تصویر دریا
mare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دریا
تصویر دریا
mar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دریا
تصویر دریا
mar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دریا
تصویر دریا
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دریا
تصویر دریا
morze
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دریا
تصویر دریا
море
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دریا
تصویر دریا
Meer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دریا
تصویر دریا
море
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دریا
تصویر دریا
바다
دیکشنری فارسی به کره ای