جدول جو
جدول جو

معنی دریعاء - جستجوی لغت در جدول جو

دریعاء
(دُ رَ)
دهی است به زبید. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای زبید دریمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریجان
تصویر دریجان
دریگان، یک سوم هر برج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
چهار طرف در خانه، چهارچوبه که در را میان آن کار می گذارند، چهارچوب در، برای مثال درواز و دریواس فرو گشت و برآمد / بیم است که یک بار فرود آید دیوار (رودکی - لغت نامه - دریواس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریگان
تصویر دریگان
یک سوم هر برج
فرهنگ فارسی عمید
(دُ کَ)
دابه ای است کوچک از جنس هوام و احناش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
ترید از شیر و زیت ساخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تریدی که از شیر و روغن زیتون ترتیب دهند. (ناظم الاطباء) ، جانوری است کوچک مانند گربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب). نبت طیب. (اقرب الموارد) ، غریر (مرغ). غرغور. زبزب. (ازالموسوعه العربیه ذیل غریر). رجوع به غریر شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جائی است در مصر. (منتهی الارب). موضعی است در مصر که وقعۀ موسی بن مصعب، والی مصر پیش از مهدی در آنجا اتفاق افتاد، و موسی بن مصعب در آن وقعه در شوال سال 168 هجری قمری کشته شد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از خرمای شیرین و خوشمزه. تمر و بسرقریثاء. (منتهی الارب) (آنندراج) : القریثاء و القراثاء اطیب التمر بسراً و تمره اسود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
ریگی است به بلاد ابی بکر بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
نوعی از خرما، یا آن شهریزاست، اتقوا القطیعاء، یعنی از انقطاع یکدیگر برحذر باشید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کراثاء. نیکو. طیب. (منتهی الارب).
- بسر کریثاء، غورۀ نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
معرفهً، موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است، و ’ال’ بر آن داخل نگردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
نوعی از آش مانند حریره. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ خَ)
دخیلاءالرجل، نیت مرد و نهانی او. (از منتهی الارب). دخّیلی ̍، بازی است مر عربان را. دخیلاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بازی است مر عربان را. دخیلاء. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
جمع واژۀ بیّع
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ / بُ)
چهارشنبه. روز چهارشنبه. ج، اربعأات (منتهی الارب) ، اربعاوات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
پیی است در جای زانوبند شتر که از بستن زانو آن پی خشک شود و حیوان حرداء گردد یعنی پی زانو خشک شده
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / اُ بُ)
قعود اربعاء، چهارزانو نشستن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث ادرع. رجوع به ادرع شود، گوسپند سپید گردن و سینه و سیاه ران. (از منتهی الارب). گوسپندی که سرش سیاه و سایر قسمتهای بدنش سفید باشد. (از اقرب الموارد). ج، درع، لیله درعاء، شبی که ماه آن قریب صبح طلوع کند. ج، درع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و برخی جمع آنرا درع دانند که در ’ثلاث درع و ثلاث ظلم’بمناسبت ظلم چنین آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
جمع واژۀ ربیع، بمعنی یکی از دو ماه ربیع الاول و ربیعالاّخر.
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ شِ کَ)
چریدن. (منتهی الارب). چرا کردن. (زوزنی). چره کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ ری)
گردبرگرد در بود. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). چارچوب در. (جهانگیری) (آنندراج). چارچوب در خانه. (برهان). چهارچوب در. گرد بر گرد در باشد یعنی چوبهای در را محکم دارد بعضی آن را چهارچوبه خوانند. (صحاح الفرس). آن چوب که در گرداگرد در و دیوار زده باشند تا در را نگاهدارد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
درواز و دریواس فروگشت و برآمد
بیم است که یکبار فرودآید دیوار.
رودکی.
، آن آلت که از چوب کنند و پس در را بدان محکم کنند. (لغت فرس اسدی). چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (برهان). چوبی که پس در نهند محکم تاکسی بازکردن نتواند و آن را براوند و فراوند و فردر و فدرنگ و فردره نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). کلان، گرداگرد خانه. (برهان) (صحاح الفرس). گرد برگرد خانه. (شرفنامۀ منیری) ، اطراف هر چیز. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مریراء
تصویر مریراء
تلخه گندم، لرزان اندام: دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریراء
تصویر غریراء
گور کن از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریطاء
تصویر سریطاء
فرنی آشی است از شیر و آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریقاء
تصویر زریقاء
ترید، زه پرورده (زه زیتون گویش گیلکی) زه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیماء
تصویر دهیماء
سختی، آستانک (بلا) پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریااک
تصویر دریااک
دریاچه بحیره
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریگان
تصویر دریگان
صور و اشکال فلکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
چهار چوب در سرای و خانه، چهار جانب در خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
((دَ))
چهارچوب در خانه، چهار طرف در خانه
فرهنگ فارسی معین