دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری بم و 38 هزارگزی جنوب راه شوسۀ بم به کرمان با 461 تن سکنه. آب آن از دو رشته قنات تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری بم و 38 هزارگزی جنوب راه شوسۀ بم به کرمان با 461 تن سکنه. آب آن از دو رشته قنات تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
معرب دریگان است. (آنندراج). ده درجه از هر برجی باشد وبرای هر دریجانی صاحبی از کواکب سبعه هست و میان ایران و روم و هند در ارباب آنها اختلاف باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قانونی در علم هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را به سه طبقه تقسیم کرده اند. (ناظم الاطباء). ادرجان. وجه. دهج. صورت. و رجوع به دریگان شود
معرب دریگان است. (آنندراج). ده درجه از هر برجی باشد وبرای هر دریجانی صاحبی از کواکب سبعه هست و میان ایران و روم و هند در ارباب آنها اختلاف باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قانونی در علم هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را به سه طبقه تقسیم کرده اند. (ناظم الاطباء). ادرجان. وجه. دهج. صورت. و رجوع به دریگان شود
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان
پارسی تازی گشته دریگان دریگان سه بهر سه بخش آسایی است (آسا قانون) در ستاره شناسی که در آن چهره ها و پیکرهای آسمانی را به سه گروه بخش می کنند قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را بسه طبقه تقسیم کنند، سه یک برجها نزد هندوان
نام دهی جزء دهستان نیمور بخش حومه شهرستان محلات، واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری محلات و دوهزارگزی راه شوسۀ دلیجان به محلات کناررودخانه، معتدل دارای 510 سکنۀ شیعۀ فارسی زبان. آب آن از رود خانه لعل بارقم. محصول آن غلات، پنبه، صیفی، باغات میوه جات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام دهی جزء دهستان نیمور بخش حومه شهرستان محلات، واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری محلات و دوهزارگزی راه شوسۀ دلیجان به محلات کناررودخانه، معتدل دارای 510 سکنۀ شیعۀ فارسی زبان. آب آن از رود خانه لعل بارقم. محصول آن غلات، پنبه، صیفی، باغات میوه جات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام قریه ای از قرای بغداد که در قسمت پایین آن در جانب غربی رود دجله قرار دارد. حمزه گوید درزیجان یکی از شهرهای هفتگانه به شمار می رفت که متعلق به اکاسره بود و مجموع آنها به نام مدائن خوانده می شد. اصل این نام ’درزیندان’ بوده و در تعریب درزیجان شده است. (از معجم البلدان)
نام قریه ای از قرای بغداد که در قسمت پایین آن در جانب غربی رود دجله قرار دارد. حمزه گوید درزیجان یکی از شهرهای هفتگانه به شمار می رفت که متعلق به اکاسره بود و مجموع آنها به نام مدائن خوانده می شد. اصل این نام ’درزیندان’ بوده و در تعریب درزیجان شده است. (از معجم البلدان)
دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود، محصول عمده آنجا غلات و حبوب و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود، محصول عمده آنجا غلات و حبوب و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 92هزارگزی شرق ماه نشان سر راه دهستان غنی بیگلو به زنجان و دامنۀ سردسیری واقع و دارای 845 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات، میوه جات و شغل مردمش زارعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 92هزارگزی شرق ماه نشان سر راه دهستان غنی بیگلو به زنجان و دامنۀ سردسیری واقع و دارای 845 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات، میوه جات و شغل مردمش زارعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
به صیغۀ تثنیه، دو فرقه و دو رنگ مختلف از هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو رنگ مختلف. (از اقرب الموارد) ، دو خط کنار چادر و حاشیۀ لباس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
به صیغۀ تثنیه، دو فرقه و دو رنگ مختلف از هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو رنگ مختلف. (از اقرب الموارد) ، دو خط کنار چادر و حاشیۀ لباس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
شهر کوچکی است در نواحی اصفهان، آنرا دلیکان نیز خوانند. (از معجم البلدان). دلیجان از توابع جرباذقان (گلبادگان) است و در اول شهر وسط بوده است، طولش از جزایر خالدات ’فه م’ و عرض از خط استوا ’لج یه’، و این زمان خراب است و بیست پاره دیه توابع دارد و در محصولات نزدیک به جرباذقان است. (از نزهه القلوب مستوفی ج 3 ص 51 و 68). قصبۀ مرکزی بخش دلیجان تابع شهرستان محلات. واقع در 36 هزارگزی خاور محلات سر راه شوسۀ تهران به اصفهان با 5000 تن سکنه. آب آن از 18 رشتۀ بزرگ و کوچک قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و صیفی و میوه است. راه شوسۀ قم به اصفهان از وسط این آبادی عبور می کند و راه محلات به خمین از این آبادی منشعب می شود. بنای مسجد آن قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
شهر کوچکی است در نواحی اصفهان، آنرا دلیکان نیز خوانند. (از معجم البلدان). دلیجان از توابع جرباذقان (گلبادگان) است و در اول شهر وسط بوده است، طولش از جزایر خالدات ’فه م’ و عرض از خط استوا ’لج یه’، و این زمان خراب است و بیست پاره دیه توابع دارد و در محصولات نزدیک به جرباذقان است. (از نزهه القلوب مستوفی ج 3 ص 51 و 68). قصبۀ مرکزی بخش دلیجان تابع شهرستان محلات. واقع در 36 هزارگزی خاور محلات سر راه شوسۀ تهران به اصفهان با 5000 تن سکنه. آب آن از 18 رشتۀ بزرگ و کوچک قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و صیفی و میوه است. راه شوسۀ قم به اصفهان از وسط این آبادی عبور می کند و راه محلات به خمین از این آبادی منشعب می شود. بنای مسجد آن قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
قسمی کالسکۀ بزرگ که مسافر بردی. قسمی از گاری که با اسب برده میشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی وسیلۀ نقلیۀ عمومی برای حمل مسافر. دلیجان از اوایل قرن هجدهم میلادی در اروپا متداول گردید. دلیجانهای اولیه معمولا با چهار یا شش اسب کشیده میشد و در مسافتهای معینی اسبها را عوض می کردند. دلیجانها بین دوازده تا هجده ساعت در روز در حرکت بودند، و روزانه تقریباً بین چهل تا شصت وپنج کیلومتر راه طی می کردند. دلیجانها بین هشت تا چهارده مسافر با وسایل سفر آنها را حمل می کردند و اغلب بسته های پستی نیز با این دلیجانها فرستاده می شد. در اوایل قرن نوزدهم میلادی دلیجان متداولترین وسیلۀ حمل مسافر بود. (از دائره المعارف فارسی)
قسمی کالسکۀ بزرگ که مسافر بردی. قسمی از گاری که با اسب برده میشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی وسیلۀ نقلیۀ عمومی برای حمل مسافر. دلیجان از اوایل قرن هجدهم میلادی در اروپا متداول گردید. دلیجانهای اولیه معمولا با چهار یا شش اسب کشیده میشد و در مسافتهای معینی اسبها را عوض می کردند. دلیجانها بین دوازده تا هجده ساعت در روز در حرکت بودند، و روزانه تقریباً بین چهل تا شصت وپنج کیلومتر راه طی می کردند. دلیجانها بین هشت تا چهارده مسافر با وسایل سفر آنها را حمل می کردند و اغلب بسته های پستی نیز با این دلیجانها فرستاده می شد. در اوایل قرن نوزدهم میلادی دلیجان متداولترین وسیلۀ حمل مسافر بود. (از دائره المعارف فارسی)
دریجان. ادرجان. به تلفظ کاف در هندوی نزدیک به گاف فارسی، مرکب است از دو کلمه ’دری’ که به تبدیل دال و تاء اصلش تری است به معنی سه، و کانا به معنی بخش و بهر. بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند (چ اروپا ص 307) می نویسد: ثم الا ثلات و تسمی دریکان و لافائده فی ذکرها لانها تسمی عندنا دریجانات بعینها. (التفهیم حاشیۀ ص 404). و هم او در التفهیم (ص 404) گوید دریگان چیست ؟ هم سیک برجهااند نزدیک هندوان و مردمان ما آن را دریجان خوانند و خداوندانشان بخلاف وجوه، که نخستین دریجان از هر برجی خداوندش را باشد، و دوم خداوند پنجم برج را از او، و سوم خداوند نهم را’ و آنگاه جدول مربوط به خداوندان وجوه و دریگان را آورده است - انتهی. نوعی از اعمال و اشکال نجومی باشد و معرب آن دریجان است. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). در اصطلاح احکامی، تقسیم هریک برج به سه قسمت و دادن قسمت اولی را به صاحب برج و دوم را به صاحب برج دیگر که از آن مثلثه است و سوم را به صاحب برج دیگر آن مثلثه. مثلاً قسمی از حمل را به مریخ که صاحب برج حمل است دهندو دوم را به شمس که صاحب برج اسد و از مثلثۀ ناری است و سوم را به مشتری که صاحب برج قوس و از همان مثلثه است. (یادداشت مرحوم دهخدا). قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را به سه طبقه تقسیم کنند. سه یک برجها نزد هندوان. و رجوع به دریجان شود
دریجان. ادرجان. به تلفظ کاف در هندوی نزدیک به گاف فارسی، مرکب است از دو کلمه ’دِری’ که به تبدیل دال و تاء اصلش تری است به معنی سه، و کانا به معنی بخش و بهر. بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند (چ اروپا ص 307) می نویسد: ثم الا ثلات و تسمی دریکان و لافائده فی ذکرها لانها تسمی عندنا دریجانات بعینها. (التفهیم حاشیۀ ص 404). و هم او در التفهیم (ص 404) گوید دریگان چیست ؟ هم سیک برجهااند نزدیک هندوان و مردمان ما آن را دریجان خوانند و خداوندانشان بخلاف وجوه، که نخستین دریجان از هر برجی خداوندش را باشد، و دوم خداوند پنجم برج را از او، و سوم خداوند نهم را’ و آنگاه جدول مربوط به خداوندان وجوه و دریگان را آورده است - انتهی. نوعی از اعمال و اشکال نجومی باشد و معرب آن دریجان است. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). در اصطلاح احکامی، تقسیم هریک برج به سه قسمت و دادن قسمت اولی را به صاحب برج و دوم را به صاحب برج دیگر که از آن مثلثه است و سوم را به صاحب برج دیگر آن مثلثه. مثلاً قسمی از حمل را به مریخ که صاحب برج حمل است دهندو دوم را به شمس که صاحب برج اسد و از مثلثۀ ناری است و سوم را به مشتری که صاحب برج قوس و از همان مثلثه است. (یادداشت مرحوم دهخدا). قانونی است در هیئت که در آن صور و اشکال فلکی را به سه طبقه تقسیم کنند. سه یک برجها نزد هندوان. و رجوع به دریجان شود
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنۀ آن 275 تن. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری. سکنۀ آن 275 تن. آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
عیال ریزۀ مرد. (منتهی الارب). حواشی صغار. (از اقرب الموارد) (لسان العرب). در شرح قاموس بفارسی وترکی شتران خرد آمده است، پارۀ کلان از انبوه ملخ. (منتهی الارب). پارۀ بزرگ از ملخ. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). اما در شرح قاموس بفارسی پای ملخ ترجمه شده و ظاهراً از ترکیب رجل الجرادبه اشتباه افتاده و رجل را که بمعنای گروه از ملخ است به پای ملخ ترجمه کرده است. (یادداشت لغتنامه)
عیال ریزۀ مرد. (منتهی الارب). حواشی صغار. (از اقرب الموارد) (لسان العرب). در شرح قاموس بفارسی وترکی شتران خرد آمده است، پارۀ کلان از انبوه ملخ. (منتهی الارب). پارۀ بزرگ از ملخ. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). اما در شرح قاموس بفارسی پای ملخ ترجمه شده و ظاهراً از ترکیب رجل الجرادبه اشتباه افتاده و رجل را که بمعنای گروه از ملخ است به پای ملخ ترجمه کرده است. (یادداشت لغتنامه)
رفتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن شخص یا سوسمار. (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک. (المصادر زوزنی) ، به آخر رسیدن قوم. (از منتهی الارب). مردن و منقرض شدن قوم. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: هوأکذب من دب ّ و درج ، او دروغگوترین زندگان و مردگان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پس نگذاشتن و براه خود رفتن. (از منتهی الارب). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنوردیدن نامه را، سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب) ، کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده، فرستادن کسی را. (از ناظم الاطباء). دروج. و رجوع به دروج وشد
رفتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن شخص یا سوسمار. (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک. (المصادر زوزنی) ، به آخر رسیدن قوم. (از منتهی الارب). مردن و منقرض شدن قوم. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: هوأکذب من دَب ّ و دَرَج َ، او دروغگوترین زندگان و مردگان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پس نگذاشتن و براه خود رفتن. (از منتهی الارب). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنوردیدن نامه را، سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب) ، کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده، فرستادن کسی را. (از ناظم الاطباء). دُروج. و رجوع به دروج وشد