درنوردیدن. (دهار). درنوردیدن نامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، پله قرار دادن بنا را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر کاری داشتن اندک اندک. (تاج المصادر بیهقی). قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پایه پایه چیزی را بسوی چیزی بردن. (آنندراج). درجه به درجه و پایه بپایه چیزی را بسوی چیزی بردن یعنی آهسته آهسته کار کردن. (غیاث اللغات) ، تنگ روزی و بی طاقت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). - بتدریج، کم کم. خردخرد. اندک اندک. بمرور. متدرجاً: تا هر کس که خرد دارد... و پادشاهی وی را برکشد حیلت سازد تا بتکلیف و تدریج و ترتیب جاه خویش را زیاده کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 33). و بگوی صلاح تو آنست که یکچندپیش ما نباشی و بغربت مقام کنی که چنین خطایی رفت تا بتدریج و ترتیب این نام زشت از تو بیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). نشاطی نیم رغبت می نمودند بتدریج اندک اندک می فزودند. نظامی. تأمل در آیینۀ دل کنی صفایی بتدریج حاصل کنی. سعدی (بوستان). ولیکن بتدریج تا انجمن بسستی نخندند بر رای من. سعدی (بوستان). مایۀ عیش آدمی شکم است تا بتدریج میرود چه غم است ؟ سعدی (گلستان). رجوع به تدریجاً و متدرجاً شود
درنَوَردیدن. (دهار). درنوردیدن نامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، پله قرار دادن بنا را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر کاری داشتن اندک اندک. (تاج المصادر بیهقی). قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). پایه پایه چیزی را بسوی چیزی بردن. (آنندراج). درجه به درجه و پایه بپایه چیزی را بسوی چیزی بردن یعنی آهسته آهسته کار کردن. (غیاث اللغات) ، تنگ روزی و بی طاقت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). - بتدریج، کم کم. خردخرد. اندک اندک. بمرور. متدرجاً: تا هر کس که خرد دارد... و پادشاهی وی را برکشد حیلت سازد تا بتکلیف و تدریج و ترتیب جاه خویش را زیاده کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 33). و بگوی صلاح تو آنست که یکچندپیش ما نباشی و بغربت مقام کنی که چنین خطایی رفت تا بتدریج و ترتیب این نام زشت از تو بیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). نشاطی نیم رغبت می نمودند بتدریج اندک اندک می فزودند. نظامی. تأمل در آیینۀ دل کنی صفایی بتدریج حاصل کنی. سعدی (بوستان). ولیکن بتدریج تا انجمن بسستی نخندند بر رای من. سعدی (بوستان). مایۀ عیش آدمی شکم است تا بتدریج میرود چه غم است ؟ سعدی (گلستان). رجوع به تدریجاً و متدرجاً شود
پا به پا رفتن آهسته گامی، در نوردیدن نامه -1 درجه بدرجه پیش رفتنپایه پایه بالا رفتن، آهسته آهسته کاری کردن، اجرای امری اندک اندک، جمع تدریجات. پله پله بالا رفتن
پا به پا رفتن آهسته گامی، در نوردیدن نامه -1 درجه بدرجه پیش رفتنپایه پایه بالا رفتن، آهسته آهسته کاری کردن، اجرای امری اندک اندک، جمع تدریجات. پله پله بالا رفتن