مصغر دریا. دریای خرد. آبی ایستاده و وسیع محاط به خشکی چون دریاچۀ ساوه و دریاچۀ زره، و بحر خزر که دریاچه ای است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریای کوچک و دریای محدود و آبگیر و برکه. (ناظم الاطباء). ابیحر. بحیره. دریااک. دریاژه. دریاهک. دریایک. دریاهه. پهنۀ نسبهً وسیع آب راکد در داخل خشکی. فرورفتگی نسبهً وسیعی مملو از آب در دل خشکی. منشاء بیشتر دریاچه های موجود در عمل یخچالهاست (پر شدن حوضه ها که بوسیلۀ یخچال ها حفرشده، یا بسته شدن جریان رودخانه ها بوسیلۀ یخ) انواع دیگر دریاچه عبارت است از دریاچه های حادث از انسداد اتفاقی جریان آب رودخانه، دریاچه های طوقی، مردابهای ساحلی که در نزدیک مصب رودخانه تشکیل میشوند، قسمتهائی از اقیانوس که بواسطۀ عمل آتشفشانی جدا میشوند، و دهانه های آتشفشانهای خاموش که آب در آنها گرد می آید. بیشتر دریاچه ها شور یا تلخند بعضی از این دریاچه ها اعقاب دریاچه های آب شیرین هستند که از تبدیل اقلیم مرطوب به کم آب حادث شده اند (مانند دریاچۀ شور بزرگ و بحرالمیت). برخی از آنها از اقیانوس جدا شده اند (مانند دریای خزر و آرال). بزرگترین دریاچه های طبیعی زمین عبارتند از خزر، سوپریور، هکتوریا، نیانزا، آرال، میشیگان و هورون. بلندترین دریاچه های زمین تیتیکاکا و پست ترین آنها بحرالمیت است. (از دائره المعارف فارسی) ، مخزن های دریاچه مانند ساختۀدست انسان را نیز دریاچه میخوانند (مانند دریاچۀ سد کرج) وسیعترین این دریاچه ها دریاچۀ حادث از سد کاریبا بر رود زامبزی در افریقاست. (از دائره المعارف فارسی) ، حوض بزرگ که در باغهای بزرگ است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مطلق حوض کلان و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته است. (آنندراج) : دریاچه ای است دست کریمان روزگار کز رای سایلان بودش آبشارها. اشرف (از آنندراج). ، در تداول مردم گناباد به حوض وسط خانه اطلاق می شود. (یادداشت پروین گنابادی) ، نهر. (از آنندراج) : ز دریاچۀ گنگ تا آب سند شدندش زبون تاجداران هند. هاتفی (از آنندراج)
مصغر دریا. دریای خرد. آبی ایستاده و وسیع محاط به خشکی چون دریاچۀ ساوه و دریاچۀ زره، و بحر خزر که دریاچه ای است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دریای کوچک و دریای محدود و آبگیر و برکه. (ناظم الاطباء). اُبَیحِر. بحیره. دریااک. دریاژه. دریاهک. دریایک. دریاهه. پهنۀ نسبهً وسیع آب راکد در داخل خشکی. فرورفتگی نسبهً وسیعی مملو از آب در دل خشکی. منشاء بیشتر دریاچه های موجود در عمل یخچالهاست (پر شدن حوضه ها که بوسیلۀ یخچال ها حفرشده، یا بسته شدن جریان رودخانه ها بوسیلۀ یخ) انواع دیگر دریاچه عبارت است از دریاچه های حادث از انسداد اتفاقی جریان آب رودخانه، دریاچه های طوقی، مردابهای ساحلی که در نزدیک مصب رودخانه تشکیل میشوند، قسمتهائی از اقیانوس که بواسطۀ عمل آتشفشانی جدا میشوند، و دهانه های آتشفشانهای خاموش که آب در آنها گرد می آید. بیشتر دریاچه ها شور یا تلخند بعضی از این دریاچه ها اعقاب دریاچه های آب شیرین هستند که از تبدیل اقلیم مرطوب به کم آب حادث شده اند (مانند دریاچۀ شور بزرگ و بحرالمیت). برخی از آنها از اقیانوس جدا شده اند (مانند دریای خزر و آرال). بزرگترین دریاچه های طبیعی زمین عبارتند از خزر، سوپریور، هکتوریا، نیانزا، آرال، میشیگان و هورون. بلندترین دریاچه های زمین تیتیکاکا و پست ترین آنها بحرالمیت است. (از دائره المعارف فارسی) ، مخزن های دریاچه مانند ساختۀدست انسان را نیز دریاچه میخوانند (مانند دریاچۀ سد کرج) وسیعترین این دریاچه ها دریاچۀ حادث از سد کاریبا بر رود زامبزی در افریقاست. (از دائره المعارف فارسی) ، حوض بزرگ که در باغهای بزرگ است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مطلق حوض کلان و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته است. (آنندراج) : دریاچه ای است دست کریمان روزگار کز رای سایلان بودش آبشارها. اشرف (از آنندراج). ، در تداول مردم گناباد به حوض وسط خانه اطلاق می شود. (یادداشت پروین گنابادی) ، نهر. (از آنندراج) : ز دریاچۀ گنگ تا آب سند شدندش زبون تاجداران هند. هاتفی (از آنندراج)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و لب رود خانه هلیل، با 228 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و لب رود خانه هلیل، با 228 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
در کوچک، پنجرۀ خانه، روزن دریچۀ اطمینان: سوراخ و دریچه ای که در بعضی از ماشین ها ساخته می شود تا هر وقت بخار ماشین زیاد شود و خطر انفجار باشد خود به خود باز شود و بخار زاید را خارج سازد
در کوچک، پنجرۀ خانه، روزن دریچۀ اطمینان: سوراخ و دریچه ای که در بعضی از ماشین ها ساخته می شود تا هر وقت بخار ماشین زیاد شود و خطر انفجار باشد خود به خود باز شود و بخار زاید را خارج سازد
درچه. صاحب غیاث اللغات گوید: به معنی در کوچک و همین شهرت دارد، مگر در زیاده بودن یای تحتانی تأمل است لیکن اکثر استادان دریچه به زیادت یاء تحتانی آورده اند و غالب ظن آن است که دریچه در اصل دریزه بود که زای معجمه را به جیم فارسی بدل کردند و دریزه مرکب است از لفظ در و لفظ یزه به معنی خرد و کوچک، پس دریزه به معنی دروازۀ کوچک باشد و بعضی دریچه نوشته اند به بای موحده و این خالی از غرابت نیست. (از غیاث) (از آنندراج). در خرد. (از شرفنامۀ منیری). جناح. مشربه. (از منتهی الارب). دربچه. پادگانه. بنیاس. بنیاسک. آژگن. بالکانه: همی زند نفس سرد با هزار نفس در کوندۀ ویران دریچه های دمان. قریع الدهر. مال فراز آوری بکار نداری تا ببرند از در و دریچه و پاچنگ. ابوعاصم. شه چو بنشست بر دریچۀ هزل ملک بیرون پرد ز روزن عزل. سنائی. سوی هوای دلها روزن مصلبش می گشاید تا مرغان معنی درپرند، سوی بازار جانها دریچۀ مشبکش آفتاب گه می کند که به بنیاد هیکل وجود آدمی ماند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 89). از دریچۀ فکرت و روزن دل همه ذرات احوال و دقایق اشکال، روشن و هویدا بیند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 11). سر درآرد بدین دریچۀ تنگ سربلند جهان شود سرهنگ. نظامی. نقابیست این دود در پیش نور. دریچه دریچه زهم گشته دور. نظامی. وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی). از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان بر زنگ رنگ روی بحیرا برافکند. خاقانی. چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان بس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده. خاقانی. نعیم خطۀ شیراز و لعبتان بهشتی ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را. سعدی. ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح برآفتاب، که امشب خوش است با قمرم. سعدی. وجود عاریت و خانه ای است بر ره سیل چراغ عمر نهاده ست بر دریچۀ باد. سعدی. دل از دریچۀ فکرت به نفس ناطقه داد نشان حالت زارم که زارتر می گشت. سعدی. خواهرش از غرفه بدید و دریچه برهم زد. (گلستان سعدی). متوکل برغرفه و دریچه ای از سرای خود بنشست. (تاریخ قم ص 202). دریچه اش به ضیا دیدۀ سهیل یمن نشیمنش به هوا کعبۀ نسیم بهار. عرفی (از غیاث). - دریچۀ اطمینان، در اصطلاح مکانیکی، دریچه ای که در ماشینها تعبیه کنند تا چون که بخار در ماشین زیاده شود و احتمال انفجار رود دریچه خود بخود باز شود و مقدار بخار زاید را خارج سازد. سوپاپ. - دریچۀ دولختی، دریچۀ دو مصراعی. - ، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان). - دریچۀ سه لختی، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان). - دریچۀ سینی، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان). - دریچۀ گاز، در اصطلاح مکانیک، دریچه ای که حول محوری گردش می کند و مقدار گازی را که در سیلندرهای اتومبیل داخل میشود کنترل می نماید، به این معنی که هرقدر دریچۀ گاز بیشتر باز شود مقدار گازی که داخل سلیندرهامی شود زیادتر و در نتیجه قدرت موتور بیشتر می شود. این عمل بوسیلۀ فشار دادن پدال گاز که در زیر پای راننده است عملی می گردد. - دریچۀ نای، دریچۀ مکبی. (لغات فرهنگستان). ، سوراخی که در بام خانه و دیوارجهت روشنائی نهند. روزن. روزنه. باجه. پاچنگ: درون خانه ضرورت چو آتشی باشد به اتفاق برون آید از دریچه دخان. سعدی. - از دریچۀ چشم کسی دیدن، از دیدۀ او نگاه کردن. با چشم او نظر کردن. دیدن چنانکه او بیند: از دریچۀ چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن. (گلستان سعدی). - دریچۀ چشم، روزن دیده. - دریچۀ گوش، سوراخ گوش. (ناظم الاطباء). کنایه از صماخ گوش. (آنندراج) : گرچه جان از روزن چشم از شما بی روزیست از دریچۀ گوش می بیند شعاعات شما. خاقانی. به جستجوی خبر جانم از دریچۀ گوش زمان زمان به سر راه کاروان آید. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، خوخۀ نهر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قالبی که در آن زرگر زر و سیم گداخته را میریزد. بوته. بوتقه. مرکب. گاه. تبنک. قالب، جزئی اززین، سر کوه. (ناظم الاطباء)
درچه. صاحب غیاث اللغات گوید: به معنی در کوچک و همین شهرت دارد، مگر در زیاده بودن یای تحتانی تأمل است لیکن اکثر استادان دریچه به زیادت یاء تحتانی آورده اند و غالب ظن آن است که دریچه در اصل دریزه بود که زای معجمه را به جیم فارسی بدل کردند و دریزه مرکب است از لفظ در و لفظ یزه به معنی خرد و کوچک، پس دریزه به معنی دروازۀ کوچک باشد و بعضی دریچه نوشته اند به بای موحده و این خالی از غرابت نیست. (از غیاث) (از آنندراج). در خرد. (از شرفنامۀ منیری). جَناح. مشربه. (از منتهی الارب). دربچه. پادگانه. بنیاس. بنیاسک. آژگن. بالکانه: همی زند نفس سرد با هزار نفس در کوندۀ ویران دریچه های دمان. قریع الدهر. مال فراز آوری بکار نداری تا ببرند از در و دریچه و پاچنگ. ابوعاصم. شه چو بنشست بر دریچۀ هزل ملک بیرون پرد ز روزن عزل. سنائی. سوی هوای دلها روزن مصلبش می گشاید تا مرغان معنی درپرند، سوی بازار جانها دریچۀ مشبکش آفتاب گه می کند که به بنیاد هیکل وجود آدمی ماند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 89). از دریچۀ فکرت و روزن دل همه ذرات احوال و دقایق اشکال، روشن و هویدا بیند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 11). سر درآرد بدین دریچۀ تنگ سربلند جهان شود سرهنگ. نظامی. نقابیست این دود در پیش نور. دریچه دریچه زهم گشته دور. نظامی. وزیر از مواعید او بکلی مأیوس گشت و به قضا رضا داده دیدۀ انتظار بر دریچۀ اصطبار گذاشت. (رشیدی). از هر دریچه شکل صلیبی چو رومیان بر زنگ رنگ روی بحیرا برافکند. خاقانی. چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان بس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده. خاقانی. نعیم خطۀ شیراز و لعبتان بهشتی ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را. سعدی. ببند یک نفس ای آسمان دریچۀ صبح برآفتاب، که امشب خوش است با قمرم. سعدی. وجود عاریت و خانه ای است بر ره سیل چراغ عمر نهاده ست بر دریچۀ باد. سعدی. دل از دریچۀ فکرت به نفس ناطقه داد نشان حالت زارم که زارتر می گشت. سعدی. خواهرش از غرفه بدید و دریچه برهم زد. (گلستان سعدی). متوکل برغرفه و دریچه ای از سرای خود بنشست. (تاریخ قم ص 202). دریچه اش به ضیا دیدۀ سهیل یمن نشیمنش به هوا کعبۀ نسیم بهار. عرفی (از غیاث). - دریچۀ اطمینان، در اصطلاح مکانیکی، دریچه ای که در ماشینها تعبیه کنند تا چون که بخار در ماشین زیاده شود و احتمال انفجار رود دریچه خود بخود باز شود و مقدار بخار زاید را خارج سازد. سوپاپ. - دریچۀ دولختی، دریچۀ دو مصراعی. - ، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان). - دریچۀ سه لختی، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان). - دریچۀ سینی، یکی از دریچه های دل. (لغات فرهنگستان). - دریچۀ گاز، در اصطلاح مکانیک، دریچه ای که حول محوری گردش می کند و مقدار گازی را که در سیلندرهای اتومبیل داخل میشود کنترل می نماید، به این معنی که هرقدر دریچۀ گاز بیشتر باز شود مقدار گازی که داخل سلیندرهامی شود زیادتر و در نتیجه قدرت موتور بیشتر می شود. این عمل بوسیلۀ فشار دادن پدال گاز که در زیر پای راننده است عملی می گردد. - دریچۀ نای، دریچۀ مکبی. (لغات فرهنگستان). ، سوراخی که در بام خانه و دیوارجهت روشنائی نهند. روزن. روزنه. باجه. پاچنگ: درون خانه ضرورت چو آتشی باشد به اتفاق برون آید از دریچه دخان. سعدی. - از دریچۀ چشم کسی دیدن، از دیدۀ او نگاه کردن. با چشم او نظر کردن. دیدن چنانکه او بیند: از دریچۀ چشم مجنون بایستی در جمال لیلی نظر کردن. (گلستان سعدی). - دریچۀ چشم، روزن دیده. - دریچۀ گوش، سوراخ گوش. (ناظم الاطباء). کنایه از صماخ گوش. (آنندراج) : گرچه جان از روزن چشم از شما بی روزیست از دریچۀ گوش می بیند شعاعات شما. خاقانی. به جستجوی خبر جانم از دریچۀ گوش زمان زمان به سر راه کاروان آید. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، خوخۀ نهر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قالبی که در آن زرگر زر و سیم گداخته را میریزد. بوته. بوتقه. مرکب. گاه. تبنک. قالب، جزئی اززین، سر کوه. (ناظم الاطباء)
دریاچه. دریااک. دریاهک: برغر، ناحیه ای است از بتمان میانه، و دریاژه ای اندر وی است و رود بخار از این دریاژه رود و اندر وی آبها درافتد. (حدود العالم). و رجوع به دریاچه شود
دریاچه. دریااک. دریاهک: برغر، ناحیه ای است از بتمان میانه، و دریاژه ای اندر وی است و رود بخار از این دریاژه رود و اندر وی آبها درافتد. (حدود العالم). و رجوع به دریاچه شود