جدول جو
جدول جو

معنی دریاهک - جستجوی لغت در جدول جو

دریاهک(دَرْ هََ)
دریااک. دریاچه. دریایک. دریاژه. ابیحر. بحیره: درمیان این باغ دریاهکی کرده از هرجانب تیر پرتایی. (از تاریخ طبرستان). به ناحیت پرسم به قصبه همچنین قصر و دریاهک و باغ. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریاچه
تصویر دریاچه
دریای کوچک که از هر طرف خاک بر آن احاطه کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریادل
تصویر دریادل
مرد بسیار بخشنده و باگذشت، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگاهی
تصویر درگاهی
آستانه، حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی مثلاً آستانهٴ شنوایی، قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره، نقطۀ آغاز یک عمل مثلاً در آستانهٴ ازدواج، آستان، زن، همسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
مربوط به دریا، زندگی کننده در دریا مثلاً جانور دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
دریافتن، گرفتن، گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی، پی بردن به امری یا مطلبی، ادراک، فهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریاکش
تصویر دریاکش
کسی که شراب بسیار بخورد و مست نشود، دریانوش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ اَ)
مصغر دریا. دریاچه. دریاژه. دریای خرد. بحیره: گاه گاه برخی از آن را دریااک خوانند چون دریااک افامیه... و چون دریااک خوارزم. (التفهیم ص 170)
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
بر وزن و معنی تریاک است که افیون باشد. و دفعکننده زهر را نیز گویند و معرب آن تریاق است. (برهان) (از آنندراج). رجوع به تریاک شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
بحر. دریا: اسکندریه بر ساحل دریاه روم نهاده است. (مجمل التواریخ و القصص). چون از دریاه برآمد و لشکرگاه بهمن آن پدر پنداشت. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ)
دهی است از دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. واقع در 23هزارگزی شمال هندیحان و 8 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو ده ملا به بندر دیلم، با 450 تن سکنه. آب آن از رود خانه زهره راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ یَ)
دریاچه. دریاژه. دریاهک. دریااک: اندر وی (مملکت روم) دریایکهای خرد است و کوهها و حصارها. (حدود العالم). از بعضی متقدمان حکایت است که آبه دریا یکی بوده است... و قم و ساوه در آن حال هر دو دریا یکی بودند. (تاریخ قم ص 79). از عجایب قم نمکستانی است که به فراهان است به قرب فارجان و آن مانند دریایکی است... مجموع آبهای آن مواضع بدان دریایک روانه گردانند. (تاریخ قم ص 88)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریاقه
تصویر دریاقه
می، پاد زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وجد، وجدان، درک، ترمیم، مرمت، تلافی، گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاچه
تصویر دریاچه
مصغر دریا، آبی ایستاده، دریای کوچک و محدود و آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابگ
تصویر دریابگ
دریا بغ دریا سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا کش
تصویر دریا کش
شرابخواری که دیر مست شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریااک
تصویر دریااک
دریاچه بحیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
منسوب به دریا بحری آبی: اسب دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاچه
تصویر دریاچه
((~. چِ))
دریای کوچکی که به اقیانوس راه ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریاکش
تصویر دریاکش
((دَ کِ یا کَ))
دریاکشنده، شراب خواری که دیر مست شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
((دَ))
دریافتن، گرفتن چیزی، گرفتن پول، اخذ وجه
فرهنگ فارسی معین
تورفتگی در یک دیوار از کف زمین تا بلندی قد انسان به صورت اشکاف یا دولابچه بدون در
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریافت
تصویر دریافت
وصول، احساس، درک، اخذ، ادراک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
Nautical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
nautique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
морской
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
nautisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
морський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
morski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
航海的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
náutico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
nautico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
náutico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
nautisch
دیکشنری فارسی به هلندی