جدول جو
جدول جو

معنی دریاس - جستجوی لغت در جدول جو

دریاس
(دِرْ)
نباتی است. (از اقرب الموارد). معرب از دوروس فارسی و نوعی از ورد منتن است. گیاه او بقدر شبری و زیاده از آن و از ساق او شاخه ها رسته و برگش شبیه به برگ کنار و سبز مایل بسیاهی و عدد برگ هر شاخه ازسه تا هفت و گلش زرد و مستدیر و پهن و کوچک و بدبو و تخمش شبیه به فلفل کوچکی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). ادریس. بونافع. ثافسیا. و رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
دریاس
(دِرْ)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع درهزارگزی شمال مهاباد و یکهزار گزی باختر راه شوسۀ مهاباد به ارومیه با 345 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دریاس
(دِرْ)
شیر. (منتهی الارب) ، سگ ’عقور’ و گزنده، و گویند آن مصحف درباس است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دریاس
یونانی تازی گشته سداب از گیاهان
تصویری از دریاس
تصویر دریاس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریاس
تصویر کریاس
درگاه، آستان، آستانه، برای مثال به کریاس گفت ای سرای امید / خنک روز کاندر تو بد جمشید (فردوسی - ۵/۳۶۶)، دالان، راهرو، دربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
چهار طرف در خانه، چهارچوبه که در را میان آن کار می گذارند، چهارچوب در، برای مثال درواز و دریواس فرو گشت و برآمد / بیم است که یک بار فرود آید دیوار (رودکی - لغت نامه - دریواس)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
از دهات بهرستاق لاریجان مازندران. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 114 و ترجمه آن ص 154)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان). دریا. (جهانگیری) :
عدیل ماهیان باشم به دریاب
که همچون ماهیم همواره در آب.
(ویس و رامین).
دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت.
اسدی.
موش را موی هست چون سنجاب
لیک پاکی نیابد از دریاب.
سنائی.
تو حل خواهی شدن در آب معنی
اگر هستی یقین دریاب معنی.
عطار (از جهانگیری).
بحر است و حباب و آب دریا
آن بحر درین حباب دریاب.
شاه نعمت الله ولی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِرْ)
دربار پادشاهان و امرا و اعیان را گویند. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات). درگاه. درگه. آستان. آستانه. جناب. سدّه. فناء. عتبه. وصید. (یادداشت مؤلف) :
به کریاس گفت (رستم) ای سرای امید
خنک روز کاندر تو بد جم شید.
فردوسی.
و کریاس پادشاه که او را ری گویند در حصار هفتم باشد. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 397). مسافر (اتاق) خبردار گشته بام به بام خود را به خانه سلطان انداخت آن جماعت تا در کریاس سلطان برفتند و تیری چند بر آن دیوار انداختند. (ذیل حافظ ابرو بر تاریخ رشیدی). چون بدر کریاس گردون اساس رسیدندزرها نثار فرموده آن روز را به عیش و خرمی گذرانیدند. (عالم آرا ج 1 ص 405)، اطاق خصوصی ومحرمانۀ شاهان. (فهرست شاهنامۀ ولف). خلوت خانه سلاطین و امرا، محوطۀ درون سرا، در عربی بالاخانه را گویند. (برهان). بالاخانه. دریخانه. (آنندراج) (غیاث اللغات)، طهارت خانه که بر بالای خانه و حجره سازند. (برهان). طهارتخانه که بر بام ساخته باشند. (غیاث اللغات). آبخانه بر بام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِرْ)
خلاجای بر بام که کاریز آن بر زمین باشد. (فعیال است بزیادتی یاء از کرس که بمعنی بول و سرگین است). ج، کراییس. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شیر درنده. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، سگ گزنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ رُ)
شهری از روم قدیم. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 17 س 6 و 27شود. امروزه طریاس حصارلیق نامیده میشود، و در آسیای صغیر به مسافت یک هزار گز از کنار دریا آثار آن موجود است. جنگ ده سالۀ با یونان که موضوع اشعار رزمی هومر میباشد معروف است. (یسنا پورداود ص 92 حاشیۀ 1). و رجوع به تروا شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شتر کلان جثه. (منتهی الارب). عظیم و کلان از شتران. (از اقرب الموارد) ، مرد فربه و سطبر. (منتهی الارب). ضخم و درشت از مردان. (از اقرب الموارد) ، شیر کلان هیکل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شیر که اسد باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
بحر. دریا: اسکندریه بر ساحل دریاه روم نهاده است. (مجمل التواریخ و القصص). چون از دریاه برآمد و لشکرگاه بهمن آن پدر پنداشت. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
قابل درک. دریافتنی. دریابیدنی:
جنّاب و گرو بستی دی با من و کردیم
هر شرط و وفاقی که بود واجب و دریاب.
لامعی گرگانی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَفْ فُ)
درایه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به درایه شود
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
بر وزن و معنی تریاک است که افیون باشد. و دفعکننده زهر را نیز گویند و معرب آن تریاق است. (برهان) (از آنندراج). رجوع به تریاک شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ / دِرْ)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تریاک. (دهار). لغتی است در تریاق و آن معرب از رومی است. (از المعرب جوالیقی). چیزی که الم و غم میبرد. پادزهر. پازهر. یک قطعه از آن ’ثریاقه’باشد. (از اقرب الموارد). طرّاق. طریاق. (المعرب). و رجوع به تریاق شود، می. (منتهی الارب). خمر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تریاق شود
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ)
ثافسیا. رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
ادریس. دریاس. اذریاس. ثافیسا. ثافیستا. صمغ سداب بری. رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری لنگرود سر راه شوسۀ لنگرود به رودسر، با 1220 تن سکنه (سرشماری 1330 هجری شمسی). آب آن از استخر و رودخانه شلمان تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 65هزارگزی باختر راور و 13هزارگزی راه فرعی راور به کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ ری)
گردبرگرد در بود. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). چارچوب در. (جهانگیری) (آنندراج). چارچوب در خانه. (برهان). چهارچوب در. گرد بر گرد در باشد یعنی چوبهای در را محکم دارد بعضی آن را چهارچوبه خوانند. (صحاح الفرس). آن چوب که در گرداگرد در و دیوار زده باشند تا در را نگاهدارد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
درواز و دریواس فروگشت و برآمد
بیم است که یکبار فرودآید دیوار.
رودکی.
، آن آلت که از چوب کنند و پس در را بدان محکم کنند. (لغت فرس اسدی). چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (برهان). چوبی که پس در نهند محکم تاکسی بازکردن نتواند و آن را براوند و فراوند و فردر و فدرنگ و فردره نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). کلان، گرداگرد خانه. (برهان) (صحاح الفرس). گرد برگرد خانه. (شرفنامۀ منیری) ، اطراف هر چیز. (برهان)
لغت نامه دهخدا
آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته و باقیانوس راه دارد بحر. یا دریای اخضر اخضر، (تصوف) هستی وجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاق
تصویر دریاق
تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریان
تصویر دریان
دانستن دانستن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
چهار چوب در سرای و خانه، چهار جانب در خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درباس
تصویر درباس
شیر درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درواس
تصویر درواس
سگ گاوی، شیر رام، مرد دلیر، ستبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در تازی برابر است با بام جایی یاابریزیگاهی که بر بام یا اشکوب بالای خانه بسازند در فارسی نخست به آرش (بالا خانه) و سر انجام به (دریخانه دربخانه ک) و درگاه (دریخانه کار رفته است طهارت خانه که بر بالای اطاق و سرای سازند، محوطه درون سرای، خلوت خانه شاه یا امیر، دربار شاه: (چون بدر کریاس گردون اساس رسیدند چند جا زر ها نثار فرموده آن روز را بعیش و خرمی گذرانیدند) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریاس
تصویر کریاس
((کِ))
آستان، آستانه، بخش زیرین در، خلوت خانه شاه یا امیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریواس
تصویر دریواس
((دَ))
چهارچوب در خانه، چهار طرف در خانه
فرهنگ فارسی معین
پیشخوان، فضا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخواست
فرهنگ گویش مازندرانی