جدول جو
جدول جو

معنی دری - جستجوی لغت در جدول جو

دری
روشن و درخشان زبان فارسی رسمی معمول امروز
تصویری از دری
تصویر دری
فرهنگ لغت هوشیار
دری
روشن و درخشان، تابان مانند در
تصویری از دری
تصویر دری
فرهنگ فارسی عمید
دری
زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به صورت زبان فارسی کنونی درآمده و پس از اسلام زبان رسمی و ادبی مردم ایران شده است، برای مثال نظامی که نظم دری کار اوست / دری نظم کردن سزاوار اوست (نظامی۵ - ۷۶۵)
مربوط به دره مثلاً کبک دری
تصویری از دری
تصویر دری
فرهنگ فارسی عمید
دری
((دُ رِّ))
روشن، درخشنده، درخشان
تصویری از دری
تصویر دری
فرهنگ فارسی معین
دری
((دَ))
درباری، منسوب به دربار، زبانی دنباله دری قدیم که در عهد ساسانیان به موازات «پهلوی» رایج بود و پس از اسلام زبان رسمی و متداول ایران گردید
تصویری از دری
تصویر دری
فرهنگ فارسی معین
دری
منسوب به دره (کوه)، کبک دری
تصویری از دری
تصویر دری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریا
تصویر دریا
(دخترانه)
دریا، نام فرزند علاالدین عماد شاه، توده بسیار بزرگی از آب شور که بخش وسیعی از زمین را در بر گرفته و کوچکتر از اقیانوس است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
تاسف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریا
تصویر دریا
بحر
فرهنگ واژه فارسی سره
پشتسوار، پس انداز سرباز پس انداز، رده، پشت هم، دنبالیاب شیوه ای در چامه سرایی که واژگان پیاپی در هر خانی باز آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
افسوس و اندوه و دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریع
تصویر دریع
زرهک زره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریس
تصویر دریس
دم شتر، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
گرد اندام، ستور تیزرو، چراغ روشن، تیز دویدن، خویروانی روان شدن خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا
تصویر دریا
آب بسیار که محوطه وسیعی را فرا گیرد و به اقیانوس راه دارد، بحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا
تصویر دریا
حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، ژو، زو، بحر، قلزم، یم، داما، راموز، مثلاً دریای عمان، دریای مدیترانه
دریای اخضر: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریل
تصویر دریل
((دِ رِ))
مته برقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
((دِ یا دَ))
افسوس، اسف، کلمه ای که در حسرت و افسوس استعمال شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریا
تصویر دریا
((دَ))
آب زیادی که محوطه وسیعی را فرا گرفته باشد و به اقیانوس راه دارد، بحر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
افسوس، حسرت، دژوان، دژواخ، دژالون، کلمه ای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه و غم بر زبان آورده می شود مثلاً دریغ که او زد و رفت، مضایقه، امتناع
دریغ آمدن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
دریغ خوردن: افسوس خوردن
دریغ داشتن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی
دریغ کردن: مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
समुद्र
دیکشنری فارسی به هندی