جدول جو
جدول جو

معنی درگیری - جستجوی لغت در جدول جو

درگیری
(دَ)
حالت و چگونگی درگیر شونده، گرفتاری. و رجوع به درگیر و درگیر شدن شود
لغت نامه دهخدا
درگیری
نزاع، منازعه
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
درگیری
صراعً
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به عربی
درگیری
Involvement
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درگیری
implication
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درگیری
keterlibatan
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
درگیری
вовлеченность
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به روسی
درگیری
Beteiligung
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به آلمانی
درگیری
залученість
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
درگیری
zaangażowanie
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به لهستانی
درگیری
参与
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به چینی
درگیری
envolvimento
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
درگیری
coinvolgimento
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
درگیری
implicación
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
درگیری
betrokkenheid
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به هلندی
درگیری
संलिप्तता
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به هندی
درگیری
การมีส่วนร่วม
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به تایلندی
درگیری
شمولیت
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به اردو
درگیری
সম্পৃক্ততা
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به بنگالی
درگیری
ushiriki
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
درگیری
katılım
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
درگیری
関与
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
درگیری
מעורבות
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به عبری
درگیری
연루
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
دل تنگی، آزردگی، رنجیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
صفت دلگیر. دلگیر بودن. کراهت و نفرت. (ناظم الاطباء) ، حزن و اندوه. (ناظم الاطباء). غم و غصه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، غضب و خشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درز گرفتن. مربوط کردن و کمال وصل کردن دو چیز را با هم. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به درز گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آن است که نامقیدان ولایت چون با کسی خصوصاً با ساده ای بد شوند جمعی بهم شده او را در خانه ای یا باغی یا در صحرایی برده فعل بد با وی کنند. و چون سر او را یکی می گیرد و دیگری فعل بد کند این عمل به سرگیری شهرت گرفته و با لفظ زدن و خوردن آید. (آنندراج) :
نبود از... خوردنش سیری
نخورد هیچ غیر سرگیری.
شرف الدین شفائی.
زده آن لعل سرگیری به یاقوت
چو سرکه پیش او حلوای یاقوت.
ملا فوقی (از بهار عجم) (از آنندراج).
، عمل از سر گرفتن. آغاز کار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عمل گرفتن خر بسخره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درگیر
تصویر درگیر
دچار، گرفتار، درگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن سر چیزی (مانند شمع)، خاموش کردن شمع و چراغ، عمل از سر گرفتن آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
کراهت و نفرت، حزن و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگیر
تصویر درگیر
((دَ))
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
کدورت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگیری
تصویر برگیری
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره