جدول جو
جدول جو

معنی درک - جستجوی لغت در جدول جو

درک
دریافتن، پی بردن، رسیدن به چیزی، رسیدن به حاجت
تصویری از درک
تصویر درک
فرهنگ فارسی عمید
درک
یکی از طبقات جهنم، نهایت گودی و قعر چیزی، مثل ته دریا، ته دوزخ، آنچه بعد از چیزی پدید آید، سند و مدرکی که پس از فروش ملک در دست کس دیگر پیدا شود و به موجب آن ادعای مالکیت کند
تصویری از درک
تصویر درک
فرهنگ فارسی عمید
درک
(تَ غَضْ ضُ)
دریافتن. (غیاث) (آنندراج). ادارک. بدون فاصله بجا آوردن. (ناظم الاطباء). دریافت. اندریافت. فهم. دریافتگی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندرآن حکمت است ایزدی... مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز است. (تاریخ بیهقی) ، فرا رسیدن و رسیدن و پیوستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درک
(دَ)
در اصطلاح امروزین عرب زبانان، ژاندارم. نیروی نظامی که حافظ امنیت عمومی است. جاندرمه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
درک
(دَ رَ)
ظاهراً صورتی است از دزک. (یادداشت لغتنامه). دستارچه را گویند که رومال و روپاک باشد. (برهان) (آنندراج). دست پاک و دستمال و دستارچه. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دزک شود
لغت نامه دهخدا
درک
(دَ رَ)
نام موضعی است واقع در بین اوس و خزرج، محل وقوع وقعۀ تاریخی و روز منسوب به این وقعه می باشد. (از معجم البلدان).
- یوم الدرک، جنگی است میان اوس و خزرج. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
درک
(دَ رَ)
مصغر در. در خرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، توسعاً، سوراخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : با جنگ درکی خرد باشد که بیک چشم از او بتوان نگرید. (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
درک
(نِ کَ دَ)
دررسیدن. (منتهی الارب). لحاق و رسیدن به چیزی. (از اقرب الموارد و ذیل آن) : لاتخاف درکاً و لاتخشی. (قرآن 20 / 77) ، بیم نداری (ای موسی) از دریافتن و رسیدن (قوم فرعون) و نمی ترسی، بدست آوردن حاجت، گویند: اللهم أعنی علی درک الحاجه، یعنی خداوندا مرا بر درک و بدست آوردن حاجت یاوری کن. (از اقرب الموارد)، فرس درک الطریده، اسبی که رسنده به طریده و شکار است. (از اقرب الموارد)، رسن پاره ای که در طرف رسن بزرگ یا درگوشۀ دلو بندند. (منتهی الارب). ریسمانی که به انتهای ریسمان بزرگ بندند تا با آب در تماس باشد و ریسمان دلو نپوسد و متعفن نگردد. (از اقرب الموارد)، نهایت تک هر چیز. (منتهی الارب). دورترین نقطه از انتهای هر چیز، گویند: بلغ الغواص درک البحر، یعنی غواص به دورترین نقطۀ انتهای دریا رسید. (از اقرب الموارد). قعر چیزی گود. بن جائی ژرف. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، أدراک، تک دوزخ. (منتهی الارب). طبقه ای از طبقات جهنم. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). طبقۀ دوزخ. (غیاث) (آنندراج). و طبقات دوزخ را درکات گویند چنانکه ازآن بهشت را درجات. (آنندراج). طبق دوزخ. (دهار). طبقۀ اسفل جحیم. (لغت محلی شوشتر، خطی). دوزخ. (ناظم الاطباء). هر یک از منازل گناهکاران به دوزخ.هر یک از طبقات دوزخ که روی به پستی دارد. ته جهنم.در مقابل درجه. ج، درکات. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- الدرک الاسفل، درک اسفل. طبق زیرین دوزخ. (دهار). تک دوزخ: ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار و لن تجد لهم نصیراً. (قرآن 4 145/) ، همانا که منافقان در طبقۀ زیرترند از آتش و هرگز برای ایشان یاوری نیابی.
درک الاسفل است جای امید
به درج کی رسد کسی ز درک.
ابولیث طبری.
زندان درک اسفل و زندانبان مالک دوزخ. (سندبادنامه ص 249)، خطابی یا تعبیری نمایندۀ نفرت و بی اعتنائی کار کسی یا زیان و اتلاف حاصل از کار وی. کلمه ’درک’ یا ’به درک’ برای ابراز تنفریا نشان دادن بی اعتنایی نسبت به اتلاف چیزی یا انجام عملی بر زبان می آید. (فرهنگ لغات عامیانه) : به درک.به درک اسفل، به اسفل السافلین.
- به درک، کلمه ناسزا و نفرین و فحش مرادف به جهنم، فی النار السقر، چه بهتراز این، به تون، به طبس، به تون طبس. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- به درک رفتن، به جهنم رفتن. (ناظم الاطباء).
- ، تعبیری از مردن فردی منفور. مردن کسی که از او تنفر داشته باشند. (فرهنگ لغات عامیانه).
- به درک فرستادن، کشتن مفسد و فاسد عقیده ای را.
- به درک واصل شدن، تعبیری ازمردن کسی که به فساد و تباهی و بدعقیدتی مشهور باشد.
- درک اسفل السافلین، به تغیر و خشم و قهر در مورد رفتن کسی گویند. (فرهنگ عوام).
، پایه گاه فروسوی. (دهار). پایگاه فروسو. (ترجمان القرآن جرجانی)، خرخشه، جمع واژۀ درکه. (دهار). رجوع به درکه شود، (اصطلاح فقه) آنچه از پی پدید آید از عوارض، گویند: علیه ضمان الدرک. (از منتهی الارب). بازگشت قیمت است هنگام استحقاق، و این تعریف را گویند با ’خلاص’ و ’عهده’ یکی است ولی ابوحنیفه آنرا خاص درک می داند، و تفسیر خلاص رها کردن مبیع و تسلیم اوست سوی مشتری در هر حال، و عهده بر چند معنی اطلاق شود، بر چک قدیم و بر پیمان و بر حقوق پیمان و بر درک و بر خیار شرط. (از کشاف اصطلاحات الفنون از فتاوی ابراهیم شاهی از کتاب البیع) : قسط من و فرزندان من از ترکه و اموال شوهرم از من بخرد و آن چندین جزو است و درک و عهدۀ آن بر من بود. (تاریخ قم ص 249).
- ضامن درک، ضامن هر اتفاقی از عوارض خواه نیک باشد و یا بد. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به ضمان درک ذیل ضمان شود
لغت نامه دهخدا
درک
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
فرهنگ لغت هوشیار
درک
((دَ رْ))
دریافت، اندریافت، جمع ادراکات
تصویری از درک
تصویر درک
فرهنگ فارسی معین
درک
((دَ رَ))
نهایت عمق و گودی چیزی مانند ته دریا، قعر جهنم و غیره
تصویری از درک
تصویر درک
فرهنگ فارسی معین
درک
دریافت، گیرایی، یادگیری
تصویری از درک
تصویر درک
فرهنگ واژه فارسی سره
درک
فهم
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به عربی
درک
Grasp, Realization
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درک
compréhension, réalisation
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درک
تخته ی تقسیم آب، محل تقسیم آب، درک، باداباد
فرهنگ گویش مازندرانی
درک
begrip, realisatie
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به هلندی
درک
سمجھ , ادراک
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به اردو
درک
понимание , осознание
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به روسی
درک
Verständnis, Realisierung
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به آلمانی
درک
розуміння , усвідомлення
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به اوکراینی
درک
zrozumienie, realizacja
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به لهستانی
درک
理解 , 实现
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به چینی
درک
compreensão, realização
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به پرتغالی
درک
comprensione, realizzazione
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
درک
বোঝা , উপলব্ধি
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به بنگالی
درک
comprensión, realización
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
درک
kuelewa, ufahamu
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به سواحیلی
درک
kavrayış, farkındalık
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
درک
이해 , 실현
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به کره ای
درک
理解 , 実現
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به ژاپنی
درک
הבנה , התגלות
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به عبری
درک
समझ , अनुभूति
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به هندی
درک
pemahaman, realisasi
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
درک
ความเข้าใจ , การตระหนักรู้
تصویری از درک
تصویر درک
دیکشنری فارسی به تایلندی