جدول جو
جدول جو

معنی درچیرو - جستجوی لغت در جدول جو

درچیرو
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان سرنبان بخش زرند شهرستان کرمان، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری زرند و سه هزارگزی خاور راه مالرو خانوک به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریرو
تصویر پریرو
(دخترانه)
پری چهره، زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
(دَ)
دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 84هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو در گنج به چهارطاق، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حالت و چگونگی درگیر شونده، گرفتاری. و رجوع به درگیر و درگیر شدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
دریاگرفتگی. دریارونده. رونده در دریا. آنکه در دریا رود. دریاگذار. دریاپیما. از عالم (از قبیل) آتش رو و موکب رو. (آنندراج). سفرکننده در دریا. (ناظم الاطباء). دریانورد:
کله خود دریاروان چون حباب
بر آراسته خود همه روی آب.
ملاعبداﷲهاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 77هزارگزی جنوب خاوری مشیز و دوهزارگزی خاور چهارطاق، با 100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 84هزارگزی شمال باختری کرمان و 4هزارگزی باختر راه مالرو شاهزاده محمد به چترود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ / جِ گُ دَ)
چیدن. ورچیدن. جمع کردن: تعجیه، درچیدن و کج کردن روی را. تکور، درچیده شدن. (از منتهی الارب).
- خویشتن درچیدن، از مردم دوری کردن و تنهایی گزیدن:
خویش را رسوا مکن در شهر چین
عاقلی جو خویشتن را درمچین.
مولوی.
- درچیدن تری، کشیدن آب. خشک کردن آب. گرفتن رطوبت: اگر دارپلپل نیم کوفته بر کباب این جگر پراکنند تا تری آن درچینند... روا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- درچیدن دامن، بربردن و بالا گرفتن دامن.
- ، ترک علاقه کردن. کناره گرفتن:
در زیر ظل عون تو کردم پناه خود
درچیده دامن از همه چون آفتاب ظل.
سوزنی.
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
گرد وغند. گرداندام. مشمرالخلق. (یادداشت مرحوم دهخدا) :طمرّ، اسب درچیده و گرداندام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درگیر
تصویر درگیر
دچار، گرفتار، درگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنیرو
تصویر پرنیرو
مغذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
نزاع، منازعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
صراعً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
Involvement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
implication
دیکشنری فارسی به فرانسوی
به دروغ، دروغین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
coinvolgimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
вовлеченность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
Beteiligung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
залученість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
zaangażowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
参与
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
envolvimento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
সম্পৃক্ততা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
شمولیت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
implicación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
ushiriki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
katılım
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
연루
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
関与
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
संलिप्तता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
keterlibatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
การมีส่วนร่วม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
betrokkenheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درگیری
تصویر درگیری
מעורבות
دیکشنری فارسی به عبری