جدول جو
جدول جو

معنی درچاک - جستجوی لغت در جدول جو

درچاک
(دَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر معلم کلایه، با 408 تن سکنه (در سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. نصف از اهالی آن طایفۀ مراغه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراک
تصویر دراک
دریابنده، نیک دریابنده، کسی که هر چه را بخواهد و طلب کند دریابد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد، واقع در 7هزارگزی جنوب بجستان و 6هزارگزی باخترراه شوسۀ عمومی بجستان به فردوس. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
بر وزن و معنی تریاک است که افیون باشد. و دفعکننده زهر را نیز گویند و معرب آن تریاق است. (برهان) (از آنندراج). رجوع به تریاک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام کوهی به دوفرسنگی شیراز و در آنجا انبارهای برف ساخته اند. به زمستان بر او برف جمع می کنند و به تابستان به شیراز برند و بنیاد برف شیراز بر آن است. و در بهار سیلاب این کوه بر ظاهر شهر شیراز می گذرد و به بحیرۀ ماهلویه می رود. (از نزهه القلوب حمدالله مستوفی ج 3 ص 115). کوه بزرگی دوفرسخ مغربی شهر شیراز برف تابستانۀ شیراز را از این کوه آورند و در دامنۀ این کوه انگور دیمی بسیار است و ثمری فراوان دهد. (از فارسنامۀ ناصری ص 337)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را)
نیک دریابنده. (منتهی الارب) (دهار). درک کننده آنچه را میخواهد. (از اقرب الموارد). کثیرالادراک. که زود دریابد. که آسان دریابد:
عاقل و شاعر و دراک و ادیب و هشیار.
ناصرخسرو.
عقل پاک آن و نفس دراک این
به از این نیست در ثنا گفتار.
خاقانی.
مرا لفظ شیرین خواننده داد
ترا سمع دراک داننده داد.
سعدی.
- دراک فعال، (اصطلاح فلسفی) صفت موجود حی است. ’الحی هو الدراک الفعال’. (فرهنگ علوم عقلی از مجموعۀ دوم مصنفات سهروردی ص 117). و رجوع به حکمت اشراق ص 117 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کِ)
اسم فعل است به معنی امر، یعنی ’أدرک’ و درک کن، کاف آن بسبب اجتماع ساکنین مکسور شده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ مُ)
دررسیدن اسب جانور دشتی را، پیاپی شدن چیزی بر چیزی، در پی آواز رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مدارکه. و رجوع به مدارکه شود، اندریافتن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
درک کننده، نیک دریابنده دریابنده پیاپی پشت همی کسی که امور را دریابد نیک دریابنده. یا دراک فعال صفت موجود زنده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراک
تصویر دراک
((دَ رّ))
کسی که امور را دریابد، نیک دریابنده
فرهنگ فارسی معین
شکاف، روزنه، درز
فرهنگ گویش مازندرانی