- درپیچیدن
- پیچیدن، تا کردن، لوله کردن، لفافه کردن، با کسی درافتادن
معنی درپیچیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تا کردن، لوله کردن
برهم شدن
درهم پیچیدن، به هم درافتادن
دربرکردن، بتن کردن
هو افتادن، بر سر زبانها مطلبی شایع شدن
نافرمانی کردن عصیان ورزیدن: در ارتش اگر کسی از اوامر مافوق خود سرپیچی کند سخت تنبیه میشود
سر تافتن، سر برتافتن، سر برتابیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
اباکرد
گفتن، سخن گفتن، سخن سر کردن، برای مثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کند زبان (فرخی - ۳۲۷) ، آواز کردن، بانگ برآوردن
حلقه زدن
پیچ و تاب خوردن، حلقه زدن، چرخیدن، پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر، درنوردیدن، درنوشتن، لوله کردن، پیچ دادن
Meander, Wind
блуждать , наматывать
schlängeln, wickeln
блукати , намотувати
błąkać się, owijać
漫步 , 卷
deambular, enrolar
vagabondare, arrotolare
deambular, enrollar
errer, enrouler
dwalen, wikkelen
เดินไปมา , ม้วน
berjalan-jalan, menggulung
تمشّى , لفّ
टहलील करना , लपेटना
להסתובב , לַפֵּף
彷徨する , 巻く
배회하다 , 감다
dolanmak, sarmak