جدول جو
جدول جو

معنی درپراکنیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درپراکنیدن
(پَ جُ تَ)
پراکنیدن. درپراکندن. متفرق کردن. پریشان کردن. بهمه جای افشاندن. و رجوع به پراکندن و پراکنیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پراکنیدن
تصویر پراکنیدن
پراکندن، پاشیدن، پریشان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ بُ دَ)
پراکندن: دیگر لشکر با پیشروان به خراسان درپراکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). رجوع به پراکندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پراکندن:
سکندر همه جامه ها کرد چاک
بتاج کیان برپراکند خاک.
فردوسی.
خسک برپراکند بر گرد دشت
که دشمن نیارد بر آن جا گذشت.
فردوسی.
رجوع به پراکندن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ)
پراشیدن. پراکندن. پراکنده کردن. رجوع به پراشیدن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دَ)
پراکندن:
بسا مرد لئیما که می بخورد
کریمی بجهان در پراکنید.
رودکی.
، تخلف کردن. سرپیچی کردن:
مرا مرده در خاک مصر آکنید
ز گفتار من هیچ مپراکنید.
فردوسی.
و رجوع به پراکندن و درپراکنیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پراکنیدن
تصویر پراکنیدن
سرپیچی کردن تخلف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنیدن
تصویر پراکنیدن
انتشار
فرهنگ واژه فارسی سره