جدول جو
جدول جو

معنی دروازبان - جستجوی لغت در جدول جو

دروازبان
(دَرْ)
دروازه بان. بواب و دربان و کسی که حافظ و پاسبان و نگهبان دروازۀ شهر و قلعه و جز آن می باشد، کسی که محافظ و پاسبان راه عبور از کوه و دره وجز آن بود. (ناظم الاطباء). رجوع به دروازه بان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ورزشکاری که درون دروازه ایستاده و از ورود توپ به آن جلوگیری می کند، نگهبان دروازه، پاسبان در شهر یا در قلعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصب در نیروی دریایی، امیرالبحر
فرهنگ فارسی عمید
(شی زَ)
فصیح. (المصادر زوزنی). فصیح زبان که بلیغبیان باشد. (برهان). فصیح و بلیغ و تیززبان. (غیاث). فصیح زبان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). خوشخوان:
بلبل شیوازبان ناله به آهنگ برد
فاخته با عندلیب چنگ سوی چنگ برد.
فخر اصفهانی (از جهانگیری).
فصاحه، شیوازبان شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
زبان دراز. آنکه زبانی دراز و طویل دارد، سخن آرا و نطاق. (ناظم الاطباء) ، آنکه به صراحت هرچه خواهد بگوید و از کس نهراسد. گستاخ در گفتار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر خواهی دراززبان باشی کوتاه دست باش. (منسوب به انوشروان از قابوسنامه) ، معربد و شورانگیز. (ناظم الاطباء) : سلیطه، زن دراززبان. (از مهذب الاسماء) (زمخشری). سلطانه، سلطانه و سلقه، زن دراززبان. سلعف و سلعفه و سلفع و سلفعه، زن دراززبان بی باک شوخ روی. (منتهی الارب). سلاطه، دراززبان گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دی وام)
متصدی دیوان. محافظ دستگاه دیوانی. ضباط. (یادداشت مؤلف) : رسم آن بود که چون نامه ها رسیدی رقعتی نبشتی و بونصر دیوانبان را دادی تا بخادم رساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). من خواندم ومهر کردم و به دیوانبان سپردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642). اسکدار خوارزم بدیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده دیوانبان دانسته بود، که هر اسکداری که چنین رسد سخت مهم باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323). و بومنصور دیوانبان را فرستاد و مثال داد که دبیران را باز باید گشت. (تاریخ بیهقی ص 159 چ ادیب)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ زَ / زِ)
حاجب. بواب. (آنندراج). دروازه وان. دراب. (یادداشت مرحوم دهخدا). پاسبان دروازه. (ناظم الاطباء) :
مانا که هست گردون دروازه بان دربند
اجری است آن دو نانش زانعام شاه کشور.
خاقانی.
پس آنگه به دروازه ها تاختند
ز دروازه بانان سر انداختند.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
، دراصطلاح بازی فوتبال، محافظ دروازه. گلر.
لغت نامه دهخدا
پنج فرسخ و نیم جنوبی جشنیان است. (فارسنامۀ ناصری ص 215)
لغت نامه دهخدا
آنکه مامور حفاظت دروازه شهر یا قلعه است، پاسبان دروازه، (فوتبال) محافظ دروازه گلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصب در نیروی دریائی
فرهنگ لغت هوشیار
آهن پاره درازی که بردنباله تیغه کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فرو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو زبان
تصویر دو زبان
منافق مزور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصبی در نیروی دریایی، امیرالبحر دوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
الرّحلات الجوّيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
Flying
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
volant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
летящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
उड़ता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
اڑتا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
উড়ন্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
anayeruka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
나는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
飛んでいる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
מעופף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
บิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
terbang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
fliegend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
vliegend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
volador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
volante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
voador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
飞行的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
літаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پروازان
تصویر پروازان
latający
دیکشنری فارسی به لهستانی