جدول جو
جدول جو

معنی درنوشته - جستجوی لغت در جدول جو

درنوشته
(دَ نَ وَتَ / تِ)
پیچیده. طی کرده:
هم بر ورق گذشته گیرش
واکرده و درنوشته گیرش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
درنوشته
پیچیده، طی کرده
تصویری از درنوشته
تصویر درنوشته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درهشته
تصویر درهشته
جود، عطا، کرم، داد و دهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در نوشتن
تصویر در نوشتن
درنوردیدن، درهم پیچیدن، پیمودن راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
آنچه از روز ازل برای انسان مقدر شده، بخت، طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگذشته
تصویر درگذشته
رفته، کنایه از مرده، فوت شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ وَ تَ / تِ)
پیچیدگی به درون. (ناظم الاطباء). برگشتگی: درنوشتگی لب دلو، لب مشک، لب دامن، لب آستین. (یادداشت مرحوم دهخدا) : کبل، کبن، درنوشتگی دلو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ تَ)
طی کردن. درنوردیدن. درنوشتن. رجوع به این ترکیب در ذیل نبشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 73 هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ ذَ تَ / تِ)
مرده. فوت کرده. متوفی: أسلاف، سلاّف، پدران درگذشته. (منتهی الارب). پادشاه یا شاه ماضی. پادشاه درگذشته، تجاوز کرده. عبور کرده.
- از حد درگذشته، خارج از حد. خارج از اندازه: فاحش، چیزی که از حد درگذشته باشد. فرط، پشیمانی از حد درگذشته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ صَ)
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوشتن:
برنوشته دبیرپیکر او
نام بهرام گور بر سر او.
نظامی.
زین نمط زین نوع ده طومار و دو
برنوشت آن دین عیسی را عدو.
مولوی.
و رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلَ)
از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوردیدن. پیچیدن. تا کردن: فراشان به منزل اندرپیش وی (عبداﷲ، در سفر حج) همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه راه همچنین برفت. (ترجمه طبری بلعمی).
- آستین برنوشتن، بالا زدن آستین. برزدن آستین، و کنایه از آمادۀ کاری شدن:
نخستین کسی کو بیفگند کین
به خون ریختن برنوشت آستین.
فردوسی.
فروهشت دامن ز خورشید گرد
بلا برنوشت آستین نبرد.
اسدی.
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ شُ دَ)
درپیچیدن. (آنندراج). درنوردیدن. پیچیدن. تا کردن. به درون پیچ دادن. (ناظم الاطباء). طی. در هم پیچیدن. طی کردن. لوله کردن. تثریب. لف. (یادداشت مرحوم دهخدا). لفت. (منتهی الارب). لفته: درنوشتن لب چیزی، برگردانیدن لب آن چنانکه درنوشتن لب آستین، لب دلو، لب جوال. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نامه در نوشت و گفت تا در خریطه کردند و مهر اسکداری نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553).
چون نامۀ بقای تو خواهند درنوشت
عنوان به نام حق کن و بر دین حق بمیر.
سوزنی.
چون از سر سدره برگذشتی
اوراق حدوث درنوشتی.
نظامی.
کسی را که پاکی بود در سرشت
چنین قصه ها زو توان درنوشت.
نظامی.
کسی را که درج طمع درنوشت
نباید به کس عبد و چاکر نوشت.
سعدی.
ما دفتر حکایت عشقت نوشته ایم
تو سنگدل حکایت ما درنوشته ای.
سعدی.
آن غالیه خط گر سوی مانامه نوشتی
گردون ورق هستی ما درننوشتی.
حافظ.
خبن، درنوشتن جامه و جز آن را و دوختن تا کوتاه شود. طی، درنوشتن نامه را. کبن، درنوشتن لب دلو را. (از منتهی الارب) ، محو نمودن. (ناظم الاطباء). زیر پا سپردن:
که او رسمهای پدر درنوشت
ابا موبدان و ردان تند گشت.
فردوسی.
که هر کو ز گفت خود اندر گذشت
ره رادمردی ز خود درنوشت.
فردوسی.
خزان بدست مه مهر درنوشت از باغ
بساط ششتری و هفت رنگ شادروان.
فرخی.
چون فلک دور سنائی درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد.
خاقانی.
تازه بنا کرد و کهن درنوشت
ملک بر آن تازه ملک تازه گشت.
نظامی.
آن کسی کز خود بکلی درگذشت
این منی و مایی خود درنوشت.
مولوی.
لطفهای شه غمش را درنوشت
شه که صید شه کند او صید گشت.
مولوی.
- درنوشتن ماجری ̍، عفو کردن. بخشودن. اغماض. درگذشتن از آن:
بسی بیند ازبنده کردار زشت
چو بازآمدی ماجری ̍ درنوشت.
سعدی.
، پیمودن راه را. نوشتن. قطع کردن. درنوردیدن. نوردیدن. بگذاشتن. بریدن. طی کردن. پیمودن با پای بسرعت مسافت و راهی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا
درنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم.
فرخی.
رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت
چون میغ وشب پلاس مصیبت بگسترید.
خاقانی.
، رد کردن، پامال کردن. (ناظم الاطباء). ورجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ بَ تَ / تِ)
درنوردیده. تا شده:
هم بر ورق گذشته گیرش
وا کرده و درنبشه گیرش.
نظامی.
رجوع به درنبشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در نوشتن
تصویر در نوشتن
در نوردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهشته
تصویر درهشته
عطا، کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
قضا، قدر، نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
((~. نِ وِ))
تقدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنوشتن
تصویر درنوشتن
((دَ. نِ وِ تَ))
درنوردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنوشته
تصویر برنوشته
((بَ نِ وِ تِ))
طی شده، پاره گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درگذشته
تصویر درگذشته
متوفی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
قضا و قدر، قسمت، تقدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
فقید، متوفا، مرده، میت
متضاد: حی، زنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عنوان، تیتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
Destiny, Fate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
destin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
судьба
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
Schicksal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
доля
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
przeznaczenie, los
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
命运
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
destino
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
destino
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
destino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
bestemming
دیکشنری فارسی به هلندی