جدول جو
جدول جو

معنی درنفق - جستجوی لغت در جدول جو

درنفق
(تَ غَ رُ)
تیز رفتن. (منتهی الارب). گویند: مرّ درنفقاً، یعنی با سرعت رفت. (از اقرب الموارد). دلنفق. و رجوع به دلنفق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ رَ فِ)
شتاب کننده در رفتار و سیر. (ناظم الاطباء). پیش درآینده و شتابی کننده در رفتار و نیک رونده. (آنندراج) : ادرنفق، اقتحم و تقدم، اسرع و هملج، مضی فی السیر. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دَ فِ)
صاحب برهان این صورت را آورده و به آن معنی شفتالو و خوخ داده است و غلط است. اصل دراقن است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دراقن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ فَ)
درزمان. فی الحال. (شرفنامۀ منیری). درحال. دردم. درلحظه. (ناظم الاطباء). فوراً. بی درنگ. دردم. آناً:
نبردند پیشش مهمات کس
که مقصود حاصل نشد در نفس.
سعدی.
نبینی که آتش زبانست و بس
به آبی توان کشتنش در نفس.
سعدی.
سیه کاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناخن. اسم ترکی ظفر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اسم ترکی ظلف است. (فهرست مخزن الادویه). به معنی ناخن، و این ترکی است. (آنندراج) :
اسیر نکبت هجران شدم بدانگونه
که همچو پیل ز سرپنجه رویدم درناق.
ملا فوقی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ فَ)
با شتاب. گویند: مر مراً دلنفقاً، یعنی رفت و گذشت بشتاب و سریع. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از تهذیب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درناق
تصویر درناق
ترکی ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنفس
تصویر درنفس
((دَ. نَ فَ))
دردم، فوری، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین