جدول جو
جدول جو

معنی درنشاندگی - جستجوی لغت در جدول جو

درنشاندگی
(دَ نِ دَ / دِ)
چگونگی درنشانده. پیوند. (ناظم الاطباء). و رجوع به درنشاندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، ناتوانی، عجز، تنگ دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
درخشان بودن، فروغ و روشنایی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنشاندن
تصویر درنشاندن
نصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر، نشاندن، جا دادن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ / دَ / دِ رَ شَ دَ / دِ)
نور. روشنی. ضیا. (ناظم الاطباء). تابندگی. پرتوافکنی. بریق. بهاء. تشعشع. تلالؤ. لصیف:
با درخشندگی چشم خوشت
زهره وقت سحر نمی تابد.
سعدی.
دری السیف، درخشندگی شمشیر و روشنی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ دَ / دِ)
پیوند داده. درپیوسته. نشانده. رجوع به درنشاندن شود، نشانده به جواهر و مرصع بدان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- درنشانده گهر،مرصع کرده. ترصیع کرده:
نکورنگ اسپان با سیم و زر
به استامها درنشانده گهر.
دقیقی.
فروهشته زو سرخ زنجیر زر
به هر مهره ای درنشانده گهر.
فردوسی.
ابا یاره و طوق و زرین کمر
به هر مهره ای درنشانده گهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
صفت درمانده. بی چارگی. (آنندراج). لاعلاجی. واماندگی. اضطرار. اعیاء. الجاء. توکل. خواع. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضروره. (دهار). عجز. فند. قلبه. (منتهی الارب). کسح. مندوری. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
به ناخفتگیهای غمخوارگان
به درماندگیهای بیچارگان.
نظامی.
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل.
سعدی.
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی.
سعدی.
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی.
سعدی.
روز درماندگی و معزولی
درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی.
سعدی.
اهل اسلام از آن درماندگی خلاص یافتند. (انیس الطالبین ص 118). بصفت تضرع و درماندگی مشغول گردد. (انیس الطالبین ص 49). محن، درماندگی از همه روز رفتن و جز آن. (از منتهی الارب).
- درماندگی به سخن، زبان گرفتگی و لکنت زبان. (از ناظم الاطباء). لکنت، عی ّ، تغتغه، درماندگی درسخن. تهتهه، لکنت و درماندگی زبان به سخن. (از منتهی الارب) ، توقف در تجارت. حال تاجری که نمی تواند وام خود را بپردازد. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بُ دَ)
نشاندن. قرار دادن. اجلاس. ارداف: استرداف، از پی درنشاندن خواستن. (دهار) ، بسختی فروبردن. استوار کردن. فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). هصهصه. (از منتهی الارب) :
بر اندازۀ رستم و رخش ساز
به بن درنشان تیغهای دراز.
فردوسی.
یکی مرد را شاه از ایران بخواند
که از ننگ مارا بخوی درنشاند.
فردوسی.
همی تیر پیکان بر او برنشاند
چو شد راست پرها بدو درنشاند.
فردوسی.
سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان
نمودم ترا از گزندش نشان.
فردوسی.
من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت
درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر.
سوزنی.
، نشاندن و نهادن، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. (آنندراج). جای دادن، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دانه نشان کردن. ترصیع کردن: ترصیع، درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. (دهار). تسلیس، درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب، درنشاندن چیزی در چیزی. (از منتهی الارب). بر هم سوار کردن دو چیز، غرس. کاشتن:
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش درنشانی به باغ بهشت.
فردوسی.
رجوع به نشاندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، واماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
تابندگی پرتو افکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
((دَ یا دِ رَ شَ دِ))
تابندگی، پرتوافکنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
((دَ دِ))
بیچارگی، ناتوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
اضطرار، عجز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
تألّقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
Brilliance, Luminosity, Luster
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
brillance, luminosité, éclat
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
광휘 , 밝기 , 광택
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
দীপ্তি , উজ্জ্বলতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
چمک
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
ความรุ่งโรจน์ , ความสว่าง , ความเงางาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
mng'ao, mwangaza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
parlaklık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
चमक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
輝き , 光沢
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
זוהר , זְהִירוּת , זָהָב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
kecemerlangan, kecerahan, kilau
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
briljantheid, helderheid, glans
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
brillantezza, luminosità, lustro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
brilho, luminosidade, lustre
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
光辉 , 发光度 , 光泽
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
blask, jasność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
блиск , яскравість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
Brillanz, Helligkeit, Glanz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
блеск , яркость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
brillantez, luminosidad, lustre
دیکشنری فارسی به اسپانیایی