جدول جو
جدول جو

معنی درنجس - جستجوی لغت در جدول جو

درنجس
کوفته، درمانده، ریز شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ نَ فَ)
درزمان. فی الحال. (شرفنامۀ منیری). درحال. دردم. درلحظه. (ناظم الاطباء). فوراً. بی درنگ. دردم. آناً:
نبردند پیشش مهمات کس
که مقصود حاصل نشد در نفس.
سعدی.
نبینی که آتش زبانست و بس
به آبی توان کشتنش در نفس.
سعدی.
سیه کاری از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شیر که اسد باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهری است با نعمت بسیار به ناحیت سریر، و از وی برده بسیار افتد به مسلمانی. (از حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنجف
تصویر درنجف
مهایک نجف سنگی است بهادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنفس
تصویر درنفس
((دَ. نَ فَ))
دردم، فوری، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
کوفته شدن و رنجور گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز و خرد شدن، کوفته و مانده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی