جدول جو
جدول جو

معنی درمعرض - جستجوی لغت در جدول جو

درمعرض
دستخوش
تصویری از درمعرض
تصویر درمعرض
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معرض
تصویر معرض
محل ظهور چیزی
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات، نمایشگاه، جای نشان دادن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرض
تصویر معرض
آنکه از کسی روی بگرداند، روی برگردان از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
روی برگرداننده از چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی برگرداننده و اعراض کننده و پشت کننده. (ناظم الاطباء) : والذین هم عن اللغو معرضون. (قرآن 3/23). و از اینچه دیدم می ترسیدم، اگرچه از تعرض ما معرض بودند... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 196).
آنکه معرض را ز زر قارون کند
رو بدو آری به طاعت چون کند.
مولوی.
آفرین ای اوستاد سحرباف
که نمودی معرضان را در رصاف.
مولوی.
، آنکه پیشتر آید هرکه را که قرض دهد یا روی گرداند از وی که منع کند از قرض گرفتن یا کسی که بی باکانه از هرکس و از هر جانب وام گیرد و ادا نکند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه وام گیرد از هرکس که ممکن باشد. (از اقرب الموارد) ، طاء معرضاً حیث شئت، یعنی پاسپر کن هرجا که بخواهی باکی نیست ترا و بتحقیق امکانی و قدرتی داری. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رَ)
ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). چارپا و ستور. (ناظم الاطباء) ، چارپایی که داغ بر پهنای ران داشته باشد. (از اقرب الموارد). بزی که دارای داغ عراض باشد. (ناظم الاطباء) ، داغ پهن بر سرین ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوشت نیم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کلام غیرمصرّح. خلاف مصرح. ج، معارض، معاریض. (از اقرب الموارد) ، عرضه شده. در برابر نهاده. مواجه ساخته: به صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف آبدار شدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). و رجوع به تعریض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَرْ رِ)
ختنه کننده کودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
جامه ای که برده و کنیز فروختنی را بدان عرضه کنند. (منتهی الارب). جامه ای که در تن برده و کنیز فروختنی کرده و بدان آن را عرضه می کنند. (ناظم الاطباء). جامه ای که دختر در شب عروسی خود را بدان ظاهرسازد و گویند پیراهنی که برده و کنیز را با آن برای فروش عرضه کنند. (از اقرب الموارد) ، لفافه ای که می پیچند بر چیز فروختنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جای ظاهر کردن چیزی و به فتح راء نیز درست است. (غیاث) (آنندراج). محل عرض و ظاهر کردن چیزی. (از اقرب الموارد). جایی که چیزی را عرضه می کنند. (ناظم الاطباء). عرضه گاه. نمایشگاه. ج، معارض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل و موقع و محل وقوع. (ناظم الاطباء). موضع. جایگاه:
شد خسته دلم نشانۀ تیرش
در معرض زخم او منم تنها.
مسعودسعد.
یا بیماری که مضرت خوردنیها می داند و همچنان بر آن اقدام می نماید تا به معرض تلف افتد. (کلیله و دمنه). با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تفرقه آرد. (کلیله و دمنه). خردمند چرب زبان اگر خواهد... باطلی را در معرض حق فرانماید. (کلیله و دمنه). در میان کوکبۀ خواص و حجاب پیش تخت شد و در موقف خجالت و معرض کفران نعمت سر در پیش انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 163). اعقاب و اولاد او هر آن کس که در دیار هند به صدد ملک و معرض حکم باشد بر این قضیت می رود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 321-322). از معرض عصیان وموقف کفران تجافی جست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). او از این مذاهب تبرا نمود و بدین نسبت انکار کرد و بدین وسیلت از معرض خشم سلطان برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 431).
زان دل که به یکدگر بدادند
در معرض گفت و گو فتادند.
نظامی.
چون همه در معرض محو آمدیم
محو شوی زود تو هم ای غلام.
عطار.
به صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف آبدار شدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). بر هریک از سایر بندگان و حواشی خدمتی متعیّن است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب... (گلستان، چ یوسفی ص 55).
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
درآن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی.
سعدی.
نبینی که در معرض تیغ و تیر
بپوشند خفتان صدتو حریر.
(بوستان).
هرکه متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضۀ خداوندان فضل و فهم...می آورد. (تاریخ قم ص 13) ، جای فروختن برده. نخاس خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مجمع مردمان. (ناظم الاطباء) ، جوانب شکم. زیر دنده ها. ج، معارض. (از بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ رَ)
نام یکی از دروازه های بخارا در پیش از اسلام که بعداً به در بنی اسد مشهور گشت و این در پس از در بنی سعد قرار داشت. (از شرح احوال و آثار رودکی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(پُ عَ)
پهناور. که پهنای بسیار دارد. که عرض بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از درمسرا
تصویر درمسرا
زوزنسرا جوجرسرا همرسخانه زرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرعرض
تصویر پرعرض
پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرض
تصویر معرض
جای ظاهر کردن چیزی، عرضه گاه، نمایشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرض
تصویر معرض
((مُ رِ))
اعراض کننده، روی گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرض
تصویر معرض
((مَ رِ))
جای نشان دادن چیزی، جای دیده شدن، جای عرضه شدن، نمایشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرض
تصویر معرض
دستخوش، پیش، جلو، فرارو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در عوض
تصویر در عوض
در برابر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمورد
تصویر درمورد
درباره
فرهنگ واژه فارسی سره
درباب، درباره، راجع به
فرهنگ واژه مترادف متضاد