جدول جو
جدول جو

معنی درمانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درمانیدن
(پَ / پِ اَ کَ دَ)
درمانده کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مانده کردن. (از مجمل اللغه). خاموش کردن. (از دهار). افحام. (دهار) (المصادر زوزنی). تفهیه. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : اعیاء، درمانیدن در رفتن. (دهار).
، درماندن. و رجوع به درماندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درماندن
تصویر درماندن
فرو ماندن، ناتوان شدن، بیچاره شدن، عاجز شدن، فقیر و تهی دست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشانیدن
تصویر دوشانیدن
دوشیدن، بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
فرهنگ فارسی عمید
(زِ شُ دَ)
دماندن. متعدی از دمیدن. (یادداشت مؤلف). تشرید. (دهار) ، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) :
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح.
مسعودسعد.
- بردمانیدن، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) :
بردمانیده علی رغم من ای ماه سما
چشمۀ مهر تو از چشمۀ نوش تو گیا.
مختاری غزنوی.
و رجوع به دماندن و دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَپْ پَ زَ دَ)
متعدی رمیدن. (آنندراج). رمیدن کنانیدن و ترسانیدن. (ناظم الاطباء). رم دادن. رماندن. انفار. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). تنفیر. استنفار. (منتهی الارب). تشرید. (از اقرب الموارد). با بیم دادن گریزانیدن. دور کردن با ایجاد وحشت. آشفتن و گریزانیدن با ترساندن:
به خنجر و سپر ماه دیو را برمان
که هست ماه به یک ره سپر دو ره خنجر.
سوزنی.
اعاره، رمانیدن اسب. (تاج المصادر بیهقی) ، به مجاز، تار و مار کردن. پراکنده ساختن. راندن. گریزاندن. منکوب و سرکوب ساختن: وزیر چند بار استاد مرا گفت می بینی که چه خواهد کرد در چنین وقت به رمانیدن پورتکین. (تاریخ بیهقی). ترکمانان را بجمله از خراسان رمانیده آید. (تاریخ بیهقی). شحنه بدو پیوندد و روی بدان مهم آرند و آن خوارج را برمانند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
متعدی دریدن. ولی قدما دریدن را لازم و متعدی استعمال می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چاک دادن و شکافتن کنانیدن و پاره کردن و دریدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. پاره کردن. تمزیق. خرق. قدّ:تخریق، نیک بدرانیدن. (دهار). قدّ، به درازا درانیدن. (دهار). هرت، جامه درانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ تَ)
ماندن. عاجز و بی چاره بودن. (آنندراج). عاجز شدن. بدبخت و بی نصیب شدن و بیچاره و بی نوا شدن. (ناظم الاطباء). گرفتار شدن. فروماندن. بی حرکت و جنبش شدن. عجز آوردن. نتوانستن. مضطر شدن. عاجز آمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). متحیر شدن. مبهوت شدن. واماندن. نیارستن. بیش برنتابیدن. بیش نتابیدن. برنیامدن. بازپس ماندن. کم آمدن. بیرون شد ندانستن. راه چاره ندانستن. راه علاج نشناختن. اضطرار. الجاء. بقر. تبلیح. حصر. (تاج المصادر بیهقی). بیقره. عجز. (از منتهی الارب) : ابراهیم درماند [آنگاه که ساره او را درخواست که هاجر و ابراهیم را از نزد وی دور کند] و ندانست که چه کند. (ترجمه طبری بلعمی).
برآب گرم درمانده ست پایم
چو در زفرین در انگشت ازهر.
دقیقی (از تاریخ سیستان).
همان نامه بنمود و برخواندند
بزرگان به اندیشه درماندند.
فردوسی.
بدان غار بی یاردرماندم
بداد آفریننده را خواندم.
فردوسی.
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش گرفتند و درماندند.
فردوسی.
وراشیر کپی همی خواندند
ز رنجش بر و بوم درماندند.
فردوسی.
واندر آن دریا و آن آب و وحل درماند
که برون آمد از آنجا نتواند به شناه.
منوچهری.
از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام
مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی.
منوچهری.
اگر سلطان به فراوه رود همانا ایشان ثبات نخواهند کرد که به علف سخت درمانده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 619). اگر بدست عاجزی آید او بر خود درماند و خلق بر وی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386).
با قلم چونکه تیغ یار کنی
درنمانی ز ملک هفت اقلیم.
؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
به سؤال تو چو درماند بگوید به نشاط
بر پیمبر صلواتی خوش خواهم بآواز.
ناصرخسرو.
فرعون درماند گفت این رسول شما دیوانه است. (قصص الانبیاء ص 102). بعد از آن خلق درماندند پیش موسی آمدند که دعا کن که این قحط برود. (قصص الانبیاء ص 106). گویند که در بنی اسرائیل قحط افتاد در روزگاری خلق درماندند. (قصص الانبیاء ص 130). قحط ظاهر شد ایشان درماندند. (قصص الانبیاء ص 198). بنی اسرائیل از تشنگی درماندند. (قصص الانبیاء ص 120). چون هابیل را بکشت گرگان بیامدند تا آن کشته را بخورند قابیل درماند و ندانست که آنرا چه کار کند. (قصص الانبیاء ص 26). گفت دایه بیاورید تا او را شیر دهد هیچ کس را قبول نکرد درماندند. (قصص الانبیاء ص 91).
شاه چون این بشنید درماند و پناه با خداوند عزوجل برد. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). چون معتضد [خلیفه] بیامد و حصار را محکم دید درماند و ناامید گشت. (مجمل التواریخ والقصص). دهران درماند و هیچ نتوانست گفتن. (مجمل التواریخ والقصص). چون از حد بگذشت [ستم مار] و زاغ درماند شکایت بر شکال برد. (کلیله و دمنه). دشمن ضعیف... اگر از قوت و زور درماند به حیلت و مکر فتنه انگیزد. (کلیله و دمنه).
هواست دانه و من دانه چین و هاویه دام
اگر به دانه نمانم به دام درمانم.
سوزنی.
عجب درماند شاپور از سپاسش
فراتر شد که گردد روشناسش.
نظامی.
قاصد چو بسی در این سخن راند
مسکین پدر عروس درماند.
نظامی.
مرنج ار با تو آن گوهر نماند
تو کانی کآن ز گوهر درنماند.
نظامی.
ز بیهوشی زمانی بی خبر ماند
بهوش آمد به کار خویش درماند.
نظامی.
وآخر چو به کار خویش درماند
او نیز رحیل نامه را خواند.
نظامی.
به هر حرفی کز آن منشور برخواند
چو افیون خوردۀ مخموردرماند.
نظامی.
زید ارچه به کار خویش درماند
با مجنون نیز نقش می خواند.
نظامی.
دشمن چون از هر حیلتی درماند سلسلۀ دوستی بجنباند تا به دوستی کارها کند که در دشمنی نتواند. (گلستان سعدی).
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی به جور زورمندی.
سعدی.
با بدان کم نشین که درمانی
خوپذیر است نفس انسانی.
سعدی.
آتش در منجنیقها زدند بسوختند و با قلعه رفتند اوقیو درماند و بدرالدین لؤلؤ را بخواند. (رشیدی).
دریغا عیش شب گیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی.
حافظ.
هرکه به نام فریفته شود به نان درماند. (امثال و حکم).
اختلال، درماندن شتران در علف شیرین. فحوم، درماندن مرد در جواب. (از منتهی الارب)، خسته شدن (به معنی امروزی). (یادداشت مرحوم دهخدا). واماندن. ماندگی یافتن. اعیاء. عی ّ: استعایه، تعایی، تعیی، عی، عیاء، درماندن در کار. (منتهی الارب)، لکنت در زبان پیدا شدن و الکن شدن. (ناظم الاطباء). مفحم شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اًقراد، تعّ، تعتعه، تکأکؤ، حصر، عفط، فهاهه، فهّه، لکن، لکونه، لکنه، درماندن به سخن. (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). امتراس، درماندن زبان در سخن وقت پیکار. (از منتهی الارب)، محکم و قایم چسبیدن، مأیوس شدن و ناامید گشتن، شک نمودن و شبهه داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ زَ دَ)
آرزو و حسرت بردن. (برهان) (سروری). افسوس و پشیمانی خوردن. (برهان). رجوع به آرمان و ارمان شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ شُ دَ)
شرم کردن کنانیدن و شرم کردن فرمودن و سبب شرم کردن گشتن. (ناظم الاطباء). شرمنده کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ زِ شُ دَ)
دمانیدن. دمیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دمانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ دَ)
مالیدن: به هر منی شکر (در ساختن گل انگبین) سه من گل درمالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مش ّ، درمالیدن دست به چیزی تا پاکیزه و چربش آن زایل گردد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
افکندن فرمودن و افکندن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرماندن
تصویر دیرماندن
توقف بسیار کردن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکانیدن
تصویر ترکانیدن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورماندن
تصویر دورماندن
جدا شدن، مفارقت یافتن، جدا افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لامسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
لوله کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرامش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریازیدن
تصویر دریازیدن
آهنگ کردن قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ماندن
تصویر در ماندن
بیچاره شدن عاجز گشتن فرو ماندن مضطر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمانیدن
تصویر ارمانیدن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماندن
تصویر درماندن
ناتوان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
((رَ دَ))
ترساندن، گریزاندن، متنفر ساختن، رماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
((دَ دَ))
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندن
تصویر درماندن
((دَ دَ))
بیچاره شدن، ناتوان گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سامانیدن
تصویر سامانیدن
مرتب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درماندن
تصویر درماندن
عاجز شدن
فرهنگ واژه فارسی سره