جدول جو
جدول جو

معنی درفسی - جستجوی لغت در جدول جو

درفسی
(دُ رَ)
منسوب به درفس که نام جد عبدالرحمان بن محمد بن عباس بن ولید بن محمد بن عمر بن درفس دمشقی درفسی است که محدث بود. (از الانساب سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درفشی
تصویر درفشی
آشکار
درفشی کردن: کنایه از به خوبی یا بدی شهرت پیدا کردن، برای مثال به گفتار کرسیوز بدنهان / درفشی مکن خویشتن در جهان (فردوسی - ۲/۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ رَ)
هویدا. پیدا. آشکار. انگشت نما. (آنندراج). علم. مشهور.
- درفشی شدن، مشهور شدن. آوازه شدن:
همانا شنیدند گردن کشان
درفشی شد اندر جهان این نشان.
فردوسی.
نگه کن که این نامه تا جاودان
درفشی شود بر سر بخردان.
فردوسی.
- ، به بدی شهره شدن، انگشت نما گشتن:
زبان برگشایند بر من مهان
درفشی شوم در میان جهان.
فردوسی.
- درفشی کردن، مشهور کردن. انگشت نما کردن. به بدی مشهور کردن. خود را به بدی مشهور کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به گفتار گرسیوز بدنهان
درفشی مکن خویشتن در جهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
ده کوچکی است از بلوک آلیان دهستان ماسولۀ بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 12 هزارگزی باختر فومن بین کمادول و ماکلوان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ سَ)
مؤنث درفس. ماده شتر بزرگ جثه، ماده شتر که در دو پهلوی خود گوشت فراوان دارد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به درفس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَشْ شی)
برداشتن نشان بزرگ را. (از منتهی الارب). حمل کردن ’درفس’ و علم بزرگ را. (از اقرب الموارد) ، سوار شدن شتر کلان جثه را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درفشی
تصویر درفشی
هویدا، پیدا، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفشی
تصویر درفشی
((دِ رَ))
رسوا، انگشت نما
فرهنگ فارسی معین
درکل، به کلی، تمام
فرهنگ گویش مازندرانی