منسوب به درفس که نام جد عبدالرحمان بن محمد بن عباس بن ولید بن محمد بن عمر بن درفس دمشقی درفسی است که محدث بود. (از الانساب سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به درفس که نام جد عبدالرحمان بن محمد بن عباس بن ولید بن محمد بن عمر بن درفس دمشقی درفسی است که محدث بود. (از الانساب سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
هویدا. پیدا. آشکار. انگشت نما. (آنندراج). علم. مشهور. - درفشی شدن، مشهور شدن. آوازه شدن: همانا شنیدند گردن کشان درفشی شد اندر جهان این نشان. فردوسی. نگه کن که این نامه تا جاودان درفشی شود بر سر بخردان. فردوسی. - ، به بدی شهره شدن، انگشت نما گشتن: زبان برگشایند بر من مهان درفشی شوم در میان جهان. فردوسی. - درفشی کردن، مشهور کردن. انگشت نما کردن. به بدی مشهور کردن. خود را به بدی مشهور کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گفتار گرسیوز بدنهان درفشی مکن خویشتن در جهان. فردوسی
هویدا. پیدا. آشکار. انگشت نما. (آنندراج). عَلَم. مشهور. - درفشی شدن، مشهور شدن. آوازه شدن: همانا شنیدند گردن کشان درفشی شد اندر جهان این نشان. فردوسی. نگه کن که این نامه تا جاودان درفشی شود بر سر بخردان. فردوسی. - ، به بدی شهره شدن، انگشت نما گشتن: زبان برگشایند بر من مهان درفشی شوم در میان جهان. فردوسی. - درفشی کردن، مشهور کردن. انگشت نما کردن. به بدی مشهور کردن. خود را به بدی مشهور کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گفتار گرسیوز بدنهان درفشی مکن خویشتن در جهان. فردوسی