هویدا. پیدا. آشکار. انگشت نما. (آنندراج). علم. مشهور. - درفشی شدن، مشهور شدن. آوازه شدن: همانا شنیدند گردن کشان درفشی شد اندر جهان این نشان. فردوسی. نگه کن که این نامه تا جاودان درفشی شود بر سر بخردان. فردوسی. - ، به بدی شهره شدن، انگشت نما گشتن: زبان برگشایند بر من مهان درفشی شوم در میان جهان. فردوسی. - درفشی کردن، مشهور کردن. انگشت نما کردن. به بدی مشهور کردن. خود را به بدی مشهور کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گفتار گرسیوز بدنهان درفشی مکن خویشتن در جهان. فردوسی