- درزی
- پارسی تازی گشته درزی دوزنده دوزنده لباس خیاط
معنی درزی - جستجوی لغت در جدول جو
- درزی
- کسی که برای مردم لباس می دوزد، خیاط، جامه دوز
- درزی ((دَ رْ))
- خیاط
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خیاطت دوزندگی
منسوب به ارز مربوط به ارز. یا معامت ارزی. معامله ها و خرید و فروشهایی که در کار اوراق و اسناد بها دار بانکی صورت میگیرد
درازا طول مقابل پهنی پهنایی عرض
در عقب، در پس
امر بر گفتن، یعنی بگو مخفف دراینده، گوینده
نوعی خیار باریک و دراز
پارسی تازی گشته درزی دوزنده، جولاهه فرومایه
پارسی تازی گشته درد لرد
ظرف سفالی یا سنگی استوانه ای شکل که در آن آبگوشت درست می کنند
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، کشورز، واستریوش، کشتبان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، کشورز، واستریوش، کشتبان
سوزن که با آن چیزی بدوزند
شکاف، چاک، شکاف باریک، بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند
پشته و تودۀ چیزی
پشته و تودۀ چیزی
تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره، برای مثال سیه گلیم خری ژنده جل پشم آکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی - ۸۰)
زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند، جرس، پتک، درا
پسوند متصل به واژه به معنای دراینده مثلاً هرزه درای، یاوه درای
پسوند متصل به واژه به معنای دراینده مثلاً هرزه درای، یاوه درای
مسابقه ای که میان دو تیم همشهری برگزار می شود، شهرآورد
ظرف سفالی یا سنگی استوانه شکل که در آن آبگوشت طبخ می کنند
پارسی تازی گشته فرز فرزین مهره ای از شطرنج که به منزله وزیر است، چوبی دراز که در طویله ها نصب کنند و زین و یراق اسب را بالای آن نهند
زراعت کننده کشاورز، کارگر مزدور
درازا، طول
درژه، توده علف، پشته خار و خاشاک
ظرف سفالین یا سنگی که در آن معمولاً آبگوشت پزند
گیاهی از نوع هوفاریقون با دانه های شبیه دانۀ جو به رنگ تیره و تلخ مزه که در طب قدیم برای معالجۀ بواسیر و اسهال به کار می رفته
چابکی، چالاکی