پرنده ای آبچر، وحشی و حلال گوشت با پاهای بلند، گردن دراز و دم کوتاه که هنگام پرواز در آسمان دسته دسته به شکل مثلث حرکت می کنند، کلنگ، باتر، در علم نجوم از صورت های فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
پرنده ای آبچر، وحشی و حلال گوشت با پاهای بلند، گردن دراز و دم کوتاه که هنگام پرواز در آسمان دسته دسته به شکل مثلث حرکت می کنند، کلنگ، باتر، در علم نجوم از صورت های فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
وصیت نامه. پندنامه. (یادداشت مؤلف) : من ایدون شنیدم که جای مهی همی مردم ناسزا را دهی چنان دان که نوشیروان قباد به اندرزنامه چنین کرد یاد که هر کو سلیحش بدشمن دهد همی خویشتن را بکشتن دهد. فردوسی
وصیت نامه. پندنامه. (یادداشت مؤلف) : من ایدون شنیدم که جای مهی همی مردم ناسزا را دهی چنان دان که نوشیروان قباد به اندرزنامه چنین کرد یاد که هر کو سلیحش بدشمن دهد همی خویشتن را بکشتن دهد. فردوسی
نخلستانهای کوچکی است در یمامه و متعلق است به بنی قیس بن ثعلبه. قبر اعشی شاعر در همین جاست، و آورده اند که نام قدیمی ’اثافث’ یمن در دورۀ جاهلیت درنا بوده است. (از معجم البلدان) گویند بابی است از ابواب فارس در طرف پایین و چندمنزلی حیره. (از معجم البلدان)
نخلستانهای کوچکی است در یمامه و متعلق است به بنی قیس بن ثعلبه. قبر اعشی شاعر در همین جاست، و آورده اند که نام قدیمی ’اثافث’ یمن در دورۀ جاهلیت درنا بوده است. (از معجم البلدان) گویند بابی است از ابواب فارس در طرف پایین و چندمنزلی حیره. (از معجم البلدان)
اسم ترکی کرکی است. (فهرست مخزن الادویه). یکی از پرندگان وحشی وحلال گوشت، از راستۀ دراز پایان که در حدود 12 گونه از آن در سراسر زمین می زیند، و آن دارای پاهای بلند و گردن دراز و دم کوتاهست و غالباً در کنار آب نشیند. درناها بهنگام پرواز دسته جمعی بشکل مثلث حرکت کنند. غرنوق. کرکی. کلنگ. و رجوع به کلنگ و کرکی شود
اسم ترکی کرکی است. (فهرست مخزن الادویه). یکی از پرندگان وحشی وحلال گوشت، از راستۀ دراز پایان که در حدود 12 گونه از آن در سراسر زمین می زیند، و آن دارای پاهای بلند و گردن دراز و دم کوتاهست و غالباً در کنار آب نشیند. درناها بهنگام پرواز دسته جمعی بشکل مثلث حرکت کنند. غُرنوق. کرکی. کلنگ. و رجوع به کلنگ و کرکی شود
سوزن. (برهان). ابره. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث) (آنندراج) : تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس خود در میان کار چو درزی و درزنند. سنائی. برای اینکه خرازان گه خرز کنند از سبلت روباه درزن. خاقانی. چون موی خوک درزن ترسا بود چرا تار ردای روح به درزن درآورم. خاقانی. همه بی مغز و از بن یافته قدر که از سوراخ قیمت یافت درزن. خاقانی. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای درزن نماند. سعدی دوازده عدد از چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین. دوزن
سوزن. (برهان). ابره. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث) (آنندراج) : تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس خود در میان کار چو درزی و درزنند. سنائی. برای اینکه خرازان گه خرز کنند از سبلت روباه درزن. خاقانی. چون موی خوک درزن ترسا بود چرا تار ردای روح به درزن درآورم. خاقانی. همه بی مغز و از بن یافته قدر که از سوراخ قیمت یافت درزن. خاقانی. کس از مرد در شهر و از زن نماند در آن بتکده جای درزن نماند. سعدی دوازده عدد از چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین. دوزن
ریسمانی که در سوزن کشند. (آنندراج). آن رشته که در درزن کشند. (انجمن آرا، ذیل درز). و رجوع به درزمان شود، نومید. (آنندراج از کشف) ، زن ترسایان. (آنندراج از کشف)
ریسمانی که در سوزن کشند. (آنندراج). آن رشته که در درزن کشند. (انجمن آرا، ذیل درز). و رجوع به درزمان شود، نومید. (آنندراج از کشف) ، زن ترسایان. (آنندراج از کشف)
درازنای. محل درازی. (از برهان) (جهانگیری) (آنندراج). مستطیل، درازا. طول. درازی. (ناظم الاطباء) : فوت، بالای میان هر دو انگشت به درازنا. (السامی فی الاسامی). و رجوع به درازنای شود
درازنای. محل درازی. (از برهان) (جهانگیری) (آنندراج). مستطیل، درازا. طول. درازی. (ناظم الاطباء) : فوت، بالای میان هر دو انگشت به درازنا. (السامی فی الاسامی). و رجوع به درازنای شود