- دردق
- کودک، اطفال
معنی دردق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرد سپید
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
پارسی تازی گشته درد لرد
آنچه ته نشین شود از روغن و شراب درد
شوخ چشم بیحیا
درو کردن
فی الفور، فوراً، در ساعت
آواره بی دندان
بی دندان، پیر مرد
زن شبرو
تپه هموار
افسوس، آه
پارسی تازی گشته گردک گرده نان
پارسی تازی گشته خردیگ شوربا پارسی تازی گشته گروهک (ساچمه)
در حال، فی الحال، فوری، فوراً، بی درنگ
درد، آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو
درد، آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو
دریغا، آه، افسوس، برای مثال دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا (حافظ - ۲۶)
محنت
جمع درقه، سپرها گاو سپرها سخت سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
جرم ته ظرف شراب الم، تالم، رنج تن و روح و دل
رنج، ناخوشی، کنایه از بیماری
آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو
قسمت سخت هر چیزی