معنی درد - فرهنگ فارسی معین
معنی درد
- درد((دُ رْ دْ))
- رسوب و ته نشست مایعات، به ویژه شراب
تصویر درد
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با درد
درد
- درد
- آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو
فرهنگ فارسی عمید
درد
- درد
- جَمعِ واژۀ دَرداء. (اقرب الموارد). رجوع به درداء شود
لغت نامه دهخدا
درد
- درد
- مرد خشمگین و غضبناک. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا