جدول جو
جدول جو

معنی دردسن - جستجوی لغت در جدول جو

دردسن
برگشتن، تغییر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردسر
تصویر دردسر
دردی که در سر پیدا شود، کنایه از زحمت و رنج و اشکال که کسی برای دیگری فراهم کند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
موجود و مهیا. (آنندراج). آماده. حاضر. مهیا. (ناظم الاطباء).
- در دست دادن، تسلیم کردن. (ناظم الاطباء).
- ، غدر و خیانت نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دْرِ / دِ رِ دِ)
شهری است در جمهوری آلمان فدرال با 491714 تن سکنه، پایتخت کشور سابق ساکس در شرق آلمان بر رود الب، از مراکز صنعتی و از بنادر بزرگ درنبومی است و اصلاً از مهاجرنشین های قوم اسلاو بود و در قرن سیزدهم میلادی ژرمن ها در آن جایگزین شدند. ناپلئون در 1813 میلادی متفقین را در درسدن مغلوب کرد. در جنگ جهانی دوم قریب سه ربع شهر ویران شد. از آثار برجستۀ سابق آن که در جنگ ویران شد یا آسیب دید تالار شهرداری، کاخ و موزۀ تسوینگر و کلیسای جامع است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
مخفف دردمند که مردم افتاده و دردناک و خاکسار باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به دردمند شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ)
دردگین. با درد. رنجور. الم. المه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ شِ کَ تَ / تِ)
دردکننده. رنج آور. مورث درد و رنج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در هفت هزارگزی جنوب خاوری مسکون سر راه شوسۀ بم به سبزواران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردن
تصویر دردن
درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردسر
تصویر دردسر
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت، گرفتاری، مخمصه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از دهات بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
بیمار، دردمند
فرهنگ گویش مازندرانی
تغییر حالت مایعات و شیر
فرهنگ گویش مازندرانی
برگشتن
فرهنگ گویش مازندرانی