جدول جو
جدول جو

معنی دردزدیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دردزدیدن
(اَ تَ)
دزدیدن.
- تن یا سر دردزدیدن، دور کردن آن. عقب بردن آن:
تن خویش از سر کهان دردزد
جان خویش از می مهان پرور.
سنایی.
ز خاک پای مردان کن چون تخت حاسبان تاجت
وگر تاج زرت بخشند سر دردزد و مستانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردمیدن
تصویر دردمیدن
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
بردن مال دیگری پنهانی و بی خبر که صاحب مال در آن لحظه آگاه نشود، دزدی کردن، کنار کشیدن خود
فرهنگ فارسی عمید
(زِ جُ تَ)
درد رساندن. قرین درد ساختن:
چون مرا دردی دهد زنجیر عنبربار یار
لعل شکربار او آن درد را درمان کند.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ بُ دَ)
درد برچیدن. کنایه از تیمار و بیمارداری و درد دیگری بر خود گرفتن. (آنندراج). پیشینیان عقیده داشته اند که اگر کسی از راه تنفس دیفتری و گلودرد مریضی را به خود انتقال دهد مریض شفا یابد، و بسیار می شده که مادران نسبت به فرزندان این کار را می کرده و دردچین فرزندان می شده اند. (گنجینۀ گنجوی ص 60) :
پیش از آن بر راست و بر چپ می دوید
که بچینم درد تو چیزی نچید.
مولوی.
هر که را باشد دلی می چیند از چشم تو درد
هر که را نازی بود بیماردار چشم توست.
صائب (از آنندراج).
زردی از چهرۀ او نیر اعظم برداشت
چیده درد از بدنش نرگس بیمار بتان.
طالب آملی (از آنندراج).
همچو بیماری که چیند درد بیماری وحید
از خیال چشم بیمارش دل من خسته بود.
وحید (از آنندراج).
رجوع به دردچین شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
درگشتن. گردیدن. گردش کردن. افتادن. (آنندراج). تدحرج. (مجمل اللغه). تزحلق. درغلتیدن. تکردح:
قمری از بی وطنی چند به هر درگردد
لطف معشوق چه شد، سرو چمن درگردد.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
، نگون و سرنگون و دگرگون شدن. متحول شدن. منقلب گشتن. افکنده شدن. دروا گشتن:
بدان تا لشکر از من برنگردد
بنای پادشاهی درنگردد.
نظامی.
چه پیش آرد زمان کآن درنگردد
چه افرازد زمین کآن برنگردد.
نظامی.
نگردم از تو تا بی سر نگردم
ز تو تا درنگردم برنگردم.
نظامی.
، کنایه از خراب و ویران شدن. (آنندراج) :
ز گردون جام عیشم چند در خون جگر گردد
از این درگشته یک ساعت نیاسودم که درگردد.
ناظم تبریزی (از آنندراج).
، گشتن. گردیدن. گرد برآمدن: حوم، گرد چیزی درگردیدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
دوسیدن. ملصق شدن. تعسق. عسق. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ اُ دَ)
پنهان کردن ضمیر خود را از کسی. نهان داشتن باطن و عدم ابراز آنچه در دل کسی است. اعراض. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
دل مدزد از دلربای روح بخش
که سوارت می کند بر پشت رخش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ جُ تَ)
سر پنهان کردن. سر نهان ساختن:
به گریبان تأمل سر خود دزدیدن
صدف گوهر یکدانۀ خاموشان است.
صائب (از بهار عجم).
، بازداشتن. دست برداشتن. (مجموعۀ مترادفات ص 57)
لغت نامه دهخدا
(دَدُ)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 46هزارگزی خاور بافت و سر راه مالرو بافت به جوران، با 300 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ)
خزیدن به داخل. خزیدن به درون سو:
ای روبهان کلته بخس درخزید هین
کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر.
فرخی.
لیک اندر دل خسان آسان
چون به خس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
به یکی کنج درخزیدستم
وز همه دوستان شده یکسو.
سوزنی.
درخزیدم به گوشۀ خالی
فرض ایزد گزاردم حالی.
نظامی.
، جفت شدن. همبستر شدن. همآغوش گشتن. آرمیدن:
که زن عمران به عمران درخزید
تا که شداستارۀ موسی پدید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
دمیدن. نفث. (تاج المصادر بیهقی). نفخ. (دهار). فوت کردن. پف کردن:
کار او کشت و تخم او سخن است
بدروی بر چو دردمندت صور.
ناصرخسرو.
گفت از گل صورت مرغی کنم و دردمم آن صورت مرغی شود. (قصص الانبیاءص 207).
تا صبا رایحۀ خلق ورا درندمد
چهرۀ باغ پر از تازه ریاحین نکند.
سوزنی.
چراغی کز جهانش برگزیدی
ترا دادند و بادش دردمیدی.
نظامی.
خواجه فرمودند چرا آمده ای و چه می طلبی، گفت روح شما را می طلبم، حضرت خواجه توجه به اصحاب کردند و گفتند دردممش ؟ اصحاب گفتند کرم حضرت شما بسیار است. (انیس الطالبین ص 163). رجوع به دمیدن شود، وزیدن. (ناظم الاطباء) ، خروپف کردن. دم زدن. باد کردن. نفس کشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
بردن مال دیگری پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخزیدن
تصویر درخزیدن
خزیدن بداخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
((دُ دَ))
بردن مال یا پول دیگران به طور مخفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
Rob, Sneak
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
voler, se faufiler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
mencuri, menyelinap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
ขโมย , เดินแอบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
kuiba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
soymak, gizlice yürümek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
훔치다 , 살금살금 걷다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
盗む , こっそり歩く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
לגנוב , לחמוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
चोरी करना , चुपके से चलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
stehlen, schleichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
stelen, sluipen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
robar, escabullirse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
rubare, sgattaiolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
roubar, esgueirar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
偷 , 偷偷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
kraść, skradać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
красти , крастися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
воровать , красться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
চুরি করা , চুপিচুপি চলা
دیکشنری فارسی به بنگالی