- دردخوار
- خورندۀ درد، دردمند، فقیر، مستمند
معنی دردخوار - جستجوی لغت در جدول جو
- دردخوار
- کسی که درد شراب را بخورد، دردآشام، خورندۀ درد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فقیر تهی دست، دون فرومایه، ارض زمین
آنکه بسیار خورد پر خور
شاگرد یادگیر
چراگاه، مرتع
دادخواهنده، طالب عدل و داد، در علم حقوق کسی که به او ظلم شده باشد و دادخواهی کند، کسی که دادخواست به دادگاه بدهد و خواهان دادرسی باشد
شادی خوار، شادمان، خوشحال، برای مثال باده شناس مایۀ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد - ۵۴۲) ، تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاج داران شدند (نظامی۵ - ۹۱۰) ،
خوش گذران، برای مثال به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شاد خواری (ناصرخسرو - ۵۰۲)، شراب خوار
خوش گذران، برای مثال به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شاد خواری (ناصرخسرو - ۵۰۲)، شراب خوار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخور برای مثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
کسی که به او ظلم شده و تقاضای رسیدگی می کند
شایسته موافق مناسب لایق سزاوار
خواهش، در خواست
سخت و دشوار
شریک
درخواست، خواهش، بازخواست
مانند مردان مانند دلاوران
گیاهی خاردار با برگ هایی شبیه برگ لوبیا
پهلوان وار، به روش پهلوانان مانند پهلوان
کسی که بسیار غذا بخورد، بسیار خوار، شکم پرست
مردانه، دلیرانه، شجاعانه
سخت، مشکل، برای مثال با مردم سهل خوی دشخوار مگوی / با آنکه در صلح زند جنگ مجوی (سعدی - ۱۷۲ حاشیه)
دردآورنده، رنج آور
Achingly, Wrenching
болезненно , мучительный
schmerzlich, erschütternd
болісно , болючий
boleśnie, rozdzierający
疼痛地 , 扣人心弦的
dolorosamente, angustiante
dolorosamente, straziante