جدول جو
جدول جو

معنی دردح - جستجوی لغت در جدول جو

دردح
(دِ دِ)
حریص به چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). عجوز. (اقرب الموارد) ، پیر فانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، درادح. (منتهی الارب) ، اشتری که دندانهایش از پیری رفته و به مغرز و حنک چسبیده باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دردحه شود
لغت نامه دهخدا
دردح
بی دندان، پیر مرد
تصویری از دردح
تصویر دردح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردی
تصویر دردی
درد، آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درده
تصویر درده
درد، آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای، لرد، دارتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردم
تصویر دردم
در حال، فی الحال، فوری، فوراً، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردا
تصویر دردا
دریغا، آه، افسوس، برای مثال دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا (حافظ - ۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
در زبان اطفال، بیرون خانه. کوچه. کوی. مهمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ددر
درون در و دم در. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
حکایت آواز لرزش اندام.
- دردر لرزیدن، دیک دیک لرزیدن. دیک و دیک لرزیدن
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
نشستگاه دندان طفل پیش از برآمدن، یا عام است. (منتهی الارب). ریشه های دندان کودک. (از اقرب الموارد). ج، درادر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در مثل گویند: اءعییتنی باشر فکیف بدردر، در جوانی از من نصیحت نپذیرفتی پس چگونه حال که از سالخوردگی ’درادر’ و ریشه های دندان های توهویدا شده است ! آنرا در مورد کسی گویند که آنگاه که سالم بود از او اکراه داشته اند تا چه رسد به وقتی که معیوب باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
حکایت صوت ذوات النفخ. حکایت صوت سرنا. نام آواز سرنا. آواز سورنای و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دردر کردن، به همه گفتن. افشا کردن. علنی کردن. چیزی راکه افشای آن نیکو نیست همه جا و به همه کس گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهرت دادن. چو انداختن. مطلبی را بین مردم شایع کردن و انتشار دادن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
زمین نرم مستوی و هموار، جای نرم که گیاه نصی رویاند یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: درد + الف، لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. (آنندراج)، کلمه افسوس و حسرت یعنی آه، دریغا، وای، حیف و افسوس. (ناظم الاطباء)، حسرتا. واحسرتا. یا حسرتا. دریغ و درد. ای دریغ. دریغا. والهفا. وااسفا. آوخ. آواخ. فغان. ای داد. امان. ندامتا. فسوسا:
چون مورد بود سبز، گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم.
فرالاوی.
دردا که در این زمانۀ غم پرورد
حیفا که در این بادیۀ عمرنورد
هر روز فراق دوستی باید دید
هر لحظه وداع همدمی باید کرد.
رودکی.
صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت
دردا که کارهای خراسان خراب شد.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یادکرد ماند.
خاقانی.
بشگفت بهاری از درختم
دردا که نگه نداشت بختم.
نظامی.
آخرسپند باید بهر چنان جمالی
دردا که هیچکس را این کار برنیاید.
عطار.
دردا که طبیب صبر می فرماید
وین نفس حریص را شکر می باید.
سعدی.
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست.
سعدی.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا.
حافظ.
بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار
نیافتم که فروشند بخت در بازار.
عرفی.
دردا ودریغا که درین مدت عمر
از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند.
؟ (از آنندراج)،
دردا که روزگار به دردم نمی رسد
برگ خزان به چهرۀ زردم نمی رسد.
؟ (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
جمع واژۀ دردح. رجوع به دردح شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
نوعی است از چادر، کپی فربه و بزرگ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
چادر. (منتهی الارب). رجوع به قردح شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ حَ)
زنی که طول و عرض او برابر باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شترانی که بسبب سالخوردگی دندانهای آنها خورده شده به حنک چسبیده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دردح شود
لغت نامه دهخدا
(کِ دِ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجوز. (اقرب الموارد) ، مرد درشت و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردسخت. (اقرب الموارد). ج، کرادح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
امراءه دردب، زنی که به شب آمد و رفت نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردق
تصویر دردق
کودک، اطفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درده
تصویر درده
آنچه ته نشین شود از روغن و شراب درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردحه
تصویر دردحه
سرو ته یکی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردح
تصویر قردح
کپی فربه چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردا
تصویر دردا
افسوس، آه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درادح
تصویر درادح
جمع دردح، آزمندان، گنده پیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردب
تصویر دردب
زن شبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردر
تصویر دردر
آواره بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردی
تصویر دردی
پارسی تازی گشته درد لرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردم
تصویر دردم
فی الفور، فوراً، در ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردن
تصویر دردن
درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردو
تصویر دردو
شوخ چشم بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درده
تصویر درده
((دُ دِ یا دَ))
دردی شراب و روغن و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردو
تصویر دردو
((دِ دُ))
شوخ چشم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردا
تصویر دردا
((دَ))
کلمه دال بر افسوس، دریغا، آه !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردی
تصویر دردی
((دُ))
آن چه ته نشین شود از روغن و شراب، درد
فرهنگ فارسی معین
دردناکی، درد
دیکشنری اردو به فارسی