نشستگاه دندان طفل پیش از برآمدن، یا عام است. (منتهی الارب). ریشه های دندان کودک. (از اقرب الموارد). ج، درادر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در مثل گویند: اءعییتنی باشر فکیف بدردر، در جوانی از من نصیحت نپذیرفتی پس چگونه حال که از سالخوردگی ’درادر’ و ریشه های دندان های توهویدا شده است ! آنرا در مورد کسی گویند که آنگاه که سالم بود از او اکراه داشته اند تا چه رسد به وقتی که معیوب باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نشستگاه دندان طفل پیش از برآمدن، یا عام است. (منتهی الارب). ریشه های دندان کودک. (از اقرب الموارد). ج، دَرادِر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در مثل گویند: اءُعییتنی باشُر فکیف بدردر، در جوانی از من نصیحت نپذیرفتی پس چگونه حال که از سالخوردگی ’درادر’ و ریشه های دندان های توهویدا شده است ! آنرا در مورد کسی گویند که آنگاه که سالم بود از او اکراه داشته اند تا چه رسد به وقتی که معیوب باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
حکایت صوت ذوات النفخ. حکایت صوت سرنا. نام آواز سرنا. آواز سورنای و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دردر کردن، به همه گفتن. افشا کردن. علنی کردن. چیزی راکه افشای آن نیکو نیست همه جا و به همه کس گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهرت دادن. چو انداختن. مطلبی را بین مردم شایع کردن و انتشار دادن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
حکایت صوت ذوات النفخ. حکایت صوت سرنا. نام آواز سرنا. آواز سورنای و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دردر کردن، به همه گفتن. افشا کردن. علنی کردن. چیزی راکه افشای آن نیکو نیست همه جا و به همه کس گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهرت دادن. چو انداختن. مطلبی را بین مردم شایع کردن و انتشار دادن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
مرکّب از: درد + الف، لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. (آنندراج)، کلمه افسوس و حسرت یعنی آه، دریغا، وای، حیف و افسوس. (ناظم الاطباء)، حسرتا. واحسرتا. یا حسرتا. دریغ و درد. ای دریغ. دریغا. والهفا. وااسفا. آوخ. آواخ. فغان. ای داد. امان. ندامتا. فسوسا: چون مورد بود سبز، گهی موی من همه دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم. فرالاوی. دردا که در این زمانۀ غم پرورد حیفا که در این بادیۀ عمرنورد هر روز فراق دوستی باید دید هر لحظه وداع همدمی باید کرد. رودکی. صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت دردا که کارهای خراسان خراب شد. خاقانی. دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند وز یار یادگار دلم یادکرد ماند. خاقانی. بشگفت بهاری از درختم دردا که نگه نداشت بختم. نظامی. آخرسپند باید بهر چنان جمالی دردا که هیچکس را این کار برنیاید. عطار. دردا که طبیب صبر می فرماید وین نفس حریص را شکر می باید. سعدی. دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست. سعدی. دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا. حافظ. بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار نیافتم که فروشند بخت در بازار. عرفی. دردا ودریغا که درین مدت عمر از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند. ؟ (از آنندراج)، دردا که روزگار به دردم نمی رسد برگ خزان به چهرۀ زردم نمی رسد. ؟ (یادداشت مرحوم دهخدا)
مُرَکَّب اَز: درد + الف، لفظی است که گاه افسوس و اسف بر زبان رانند و دریغا مرادف آن است. (آنندراج)، کلمه افسوس و حسرت یعنی آه، دریغا، وای، حیف و افسوس. (ناظم الاطباء)، حسرتا. واحسرتا. یا حسرتا. دریغ و درد. ای دریغ. دریغا. والهفا. وااسفا. آوخ. آواخ. فغان. ای داد. امان. ندامتا. فسوسا: چون مورد بود سبز، گهی موی من همه دردا که برنشست بر آن مورد سبز بشم. فرالاوی. دردا که در این زمانۀ غم پرورد حیفا که در این بادیۀ عمرنورد هر روز فراق دوستی باید دید هر لحظه وداع همدمی باید کرد. رودکی. صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت دردا که کارهای خراسان خراب شد. خاقانی. دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند وز یار یادگار دلم یادکرد ماند. خاقانی. بشگفت بهاری از درختم دردا که نگه نداشت بختم. نظامی. آخرسپند باید بهر چنان جمالی دردا که هیچکس را این کار برنیاید. عطار. دردا که طبیب صبر می فرماید وین نفس حریص را شکر می باید. سعدی. دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست. سعدی. دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شدآشکارا. حافظ. بسی بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار نیافتم که فروشند بخت در بازار. عرفی. دردا ودریغا که درین مدت عمر از هرچه شنیدیم جز افسانه نماند. ؟ (از آنندراج)، دردا که روزگار به دردم نمی رسد برگ خزان به چهرۀ زردم نمی رسد. ؟ (یادداشت مرحوم دهخدا)
زنی که طول و عرض او برابر باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شترانی که بسبب سالخوردگی دندانهای آنها خورده شده به حنک چسبیده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دردح شود
زنی که طول و عرض او برابر باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شترانی که بسبب سالخوردگی دندانهای آنها خورده شده به حنک چسبیده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دردح شود