جدول جو
جدول جو

معنی دردام - جستجوی لغت در جدول جو

دردام(دُ)
گوشه نشین و زاهد. (آنندراج). زاهد تسبیح گردان و گوشه نشین و مرتاض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دردام
گوشه نشین و زاهد
تصویری از دردام
تصویر دردام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درداب
تصویر درداب
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردار
تصویر دردار
دارای در مثلاً جعبۀ دردار، دربان
صدای طبل، آواز دهل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
آواز دهل. (منتهی الارب). صوت طبل. درختی است بزرگ و آنرا گلهایی زردرنگ و برگهایی خاردار و میوه ای مانند قرنها و شاخهای دفلی است. (از اقرب الموارد). معرب دردار فارسی است، در تداول عامیانه، گیاهی است کوچک و خاردار که شتران آنرا می چرند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دردار در معنی فارسی آن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خردشتی. گورخر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث أدرد. بی دندان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، درد. (از اقرب الموارد) ، ناقه درداء، ماده شتر کلان سال، یا آنکه دندانهایش از پیری به بن دندان نشسته باشد. (منتهی الارب). ناقه ای که هنگام گاز گرفتن دندانهای خود را به ’دردر’ و بن دندان میرساند. (از اقرب الموارد). و رجوع به درد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دستنبویه را گویند و آن میوه ای باشد کوچک و مدورو خوشبوی شبیه به خربزه. (برهان). دستنبویه. (الفاظالادویه) (اختیارات بدیعی) (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آواز طبل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
صورتی و تلفظی است تیرداد را که نام یکی از پسران خسروپرویز بوده است. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2594)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درختی است که پشه بار می آورد و به عربی شجرهالبق خوانند و بعضی گویند سفیددار همانست. (برهان). آنرا دارون گویند و نام دیگرش سپیددار است و آنرا پشه دار نیز گویند. (از آنندراج). شجرالبق خوانند و در پارسی درخت پشه خوانند و به شیرازی سفیدار. (از اختیارات بدیعی). لغت فارسی است و او را درخت پشه و نارون نیز گویند چه ثمر او چون خشک گردد از جوف او پشه متکون می گردد، و نوعی ’غرب’ است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). درخت خوش سایه را گویند، و او را شجرهالبق نیز گویند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). قزاونه وزو خوانند، درختی بزرگ است ثمره اش مانند نار طرفی بربسته بود. (نزهه القلوب). درختی است که پشه غال گویند و به عربی شجرالبق خوانند. (رشیدی). شجرالبق. نارون. (بحرالجواهر). لسان العصافیر. بوقیصا. نارون. نشم الاسود. و بیشتر پیوندی آنرا نارون و پیوندنشدۀ آن را سیاه درخت نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: در، باب + دار، مادۀ مضارع داشتن، دردارنده. دارندۀ در. که صاحب در است.
- کوچۀ دردار، که در مدخل آن در یا دروازه نصب شده باشد و دربند دارد، دارندۀ در. دارندۀ سرپوش. قاپاق دار، سرپوش دار: ظرف دردار، دربان. (برهان)، بواب. نگهبان در
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوکانچه و زمین کوچک کوفته و هموارکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قیدخانه و زندان. (آنندراج). زندان و محبس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ / یِ نِ)
همیشه بودن.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شاخی که در آن خوشه ها باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخه ای که بر آن خوشه ها باشد. (ناظم الاطباء) ، شاخ بزرگی که بر آن شاخه های ریزه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ بزرگی که بر آن شاخه های ریزه و کوچک باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چوب خوشۀ خرما. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
به معنی درهم است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به معنی درهم باشد و آن زری است رایج و وزنی است معروف. (برهان) (جهانگیری). درم. رجوع به درهم و درم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مانند در. درآسا. درمانند. به رنگ در:
رنگ خم عیسی است بادۀ گلرنگ جام
اشک تر مریم است ژالۀ درفام صبح.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دمدامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به دمدامه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بی خیر. (منتهی الارب). ردام، مردی که در وجودش خیری نباشد. که منشاء خیر نیست. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
حاشیه و کنارۀ مزین از لباس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ریگ توده ای بوده است مر عرب را. (از منتهی الارب).
- ابوالدرداء و ام الدرداء، از صحابیان بوده اند. رجوع به ابولدرداء و ام الدرداء در ردیفهای خود شود.
، کتیبه و سپاهی بوده است عرب را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
نمایشنامه و داستانی که موضوع آن غم انگیز و شادی بخش باشد زشت رفتار، قبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردم
تصویر دردم
فی الفور، فوراً، در ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردا
تصویر دردا
افسوس، آه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عردام
تصویر عردام
شاخه شاخه خوشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
دندان ریخته: زن، ریگ توده، پیراشتر: ماده، مونث ادرد زنی که دندانهایش ریخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردار
تصویر دردار
آوای دهل، درخت پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درداق
تصویر درداق
تپه هموار
فرهنگ لغت هوشیار
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردام
تصویر ردام
اهخ (ضد خیرخواه)، تیز تیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردار
تصویر دردار
((دَ))
درخت پشه، شجره البق، سفیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردام
تصویر اردام
((اِ))
همیشه بودن، ساکن و پابرجا بودن، رام ساختن، خاک ریزی کردن
فرهنگ فارسی معین
دستنبو، دستنبویه، شمام
فرهنگ واژه مترادف متضاد