جدول جو
جدول جو

معنی درداد - جستجوی لغت در جدول جو

درداد
(دِ)
صورتی و تلفظی است تیرداد را که نام یکی از پسران خسروپرویز بوده است. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2594)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرداد
تصویر خرداد
(پسرانه)
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
(پسرانه)
نخستین آفریده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرداد
تصویر فرداد
(پسرانه)
داده شکوه وزیبائی، داده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دردار
تصویر دردار
دارای در مثلاً جعبۀ دردار، دربان
صدای طبل، آواز دهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرداد
تصویر مرداد
ماه پنجم از سال خورشیدی، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، برای مثال روز مرداد مژده داد بدان / که جهان شد به طبع باز جوان (مسعودسعد - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درداب
تصویر درداب
دستنبو، میوه ای خوش بو، زرد رنگ و شبیه گرمک که خط های سبز و سفید دارد، بوتۀ این گیاه که شبیه بوتۀ گرمک است، درداب، میوه و هر چیز خوش بو که برای بوییدن در دست بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
پرعدل، پر از عدل و داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
ماه سوم از سال خورشیدی، ماه آخر بهار، روز ششم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
غول بیابان، و این غول به صورت آدمی باشد پرموی با پایهای دراز و عقب ماندگان کاروان را بشب چون راهنمائی در پیش افتد و از راه بیرون برد به بیابان و آنان را هلاک کند و خونشان بیاشامد، این کلمه تنها در فرهنگ شعوری هست و این فرهنگ معتمد نیست
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فریبنده. مکار. حیله باز.
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، بسیار گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دودله نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ردّ و تردید شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرعدل. بسیارعدل. پر از عدل و داد:
ورا گشت آن شاهی آراسته
جهان گشت پرداد و پرخاسته.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَزَ)
دردزده. دردمند. علیل:
زمین خاک شد بوی طیبش توئی
جهان دردزد شد طبیبش توئی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
گوشه نشین و زاهد. (آنندراج). زاهد تسبیح گردان و گوشه نشین و مرتاض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دوکانچه و زمین کوچک کوفته و هموارکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: در، باب + دار، مادۀ مضارع داشتن، دردارنده. دارندۀ در. که صاحب در است.
- کوچۀ دردار، که در مدخل آن در یا دروازه نصب شده باشد و دربند دارد، دارندۀ در. دارندۀ سرپوش. قاپاق دار، سرپوش دار: ظرف دردار، دربان. (برهان)، بواب. نگهبان در
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آواز دهل. (منتهی الارب). صوت طبل. درختی است بزرگ و آنرا گلهایی زردرنگ و برگهایی خاردار و میوه ای مانند قرنها و شاخهای دفلی است. (از اقرب الموارد). معرب دردار فارسی است، در تداول عامیانه، گیاهی است کوچک و خاردار که شتران آنرا می چرند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دردار در معنی فارسی آن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
پستان کردن گوسفند و جز آن پیش از زادن. (منتهی الارب). شیر از پستان چکانیدن گوسفند پیش از زائیدن.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درختی است که پشه بار می آورد و به عربی شجرهالبق خوانند و بعضی گویند سفیددار همانست. (برهان). آنرا دارون گویند و نام دیگرش سپیددار است و آنرا پشه دار نیز گویند. (از آنندراج). شجرالبق خوانند و در پارسی درخت پشه خوانند و به شیرازی سفیدار. (از اختیارات بدیعی). لغت فارسی است و او را درخت پشه و نارون نیز گویند چه ثمر او چون خشک گردد از جوف او پشه متکون می گردد، و نوعی ’غرب’ است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). درخت خوش سایه را گویند، و او را شجرهالبق نیز گویند. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). قزاونه وزو خوانند، درختی بزرگ است ثمره اش مانند نار طرفی بربسته بود. (نزهه القلوب). درختی است که پشه غال گویند و به عربی شجرالبق خوانند. (رشیدی). شجرالبق. نارون. (بحرالجواهر). لسان العصافیر. بوقیصا. نارون. نشم الاسود. و بیشتر پیوندی آنرا نارون و پیوندنشدۀ آن را سیاه درخت نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دادن. عطا کردن خاصه در می و جام و از قبیل آن:
چو دوری چند می درداد ساقی
نماند از شرم شاهان هیچ باقی.
نظامی.
ساقی می مغز جوش درده
جامی به صلای نوش درده.
نظامی.
عشق آمد و جام خام درداد
جامی به دو خوی رام درداد.
نظامی.
زآن جام که دست مرگ درداد
مجنون خراب را خبر داد.
نظامی.
هرگز نبرده ام به خرابات عشق راه
امروزم آرزوی تو درداد ساغری.
سعدی.
برمی زند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه.
سعدی.
شرابی از ازل درداد ما را
هنوز از تاب آن می در خماریم.
سعدی.
، افکندن: گلیمی به دوش او درداد و او را گفت که هر جا من میروم تو نیز در پی من میباش. (تاریخ قم ص 298) ، خارج کردن. اخراج کردن. بیرون کردن.
- آواز دردادن، آواز دادن. فریاد برآوردن. بانگ کردن. آوا برکشیدن: روی بخراشید و المستغاث ای مسلمین آواز درداد. (سندبادنامه ص 73). رجوع به آواز شود.
- آوازه دردادن، مشتهر کردن. آواز برآوردن:
پس آنگه عشق را آوازه درداد
صلای میوه های تازه درداد.
نظامی.
- بدر دادن، بیرون کردن. خارج ساختن:
هر آنچه از شاه دید او را خبر داد
نهانیهای خلوت را بدر داد.
نظامی.
- تن دردادن، کنایه از راضی شدن و قبول کردن. (برهان) :
دگر ره در صدف شد لؤلوی تر
به سنگ خویش تن درداد گوهر.
نظامی.
سعدیا تن به نیستی درده
چارۀ سخت بازوان اینست.
سعدی.
- صلا دردادن، آواز دادن. فراخواندن (برای مهمانی و طعام). (از برهان) :
از آن پیش کآرد شبیخون شتاب
چو دراج درده صلای کباب.
نظامی.
چو شیرین گشت شیرینتر ز جلاب
صلا درداد خسرو را که دریاب.
نظامی.
- ندا دردادن، ندادادن:
ندای عدل تو درداده اند در منبر
منادیان سیه جامۀ بلند آواز.
سوزنی.
منادی صبح این ندا درداد. (سندبادنامه ص 88)
لغت نامه دهخدا
ماه پنجم هر سال شمسی، هفتمین روز هر ماه شمسی: روز مرداد مژده داد بدان که جهان شد بطبع باز جوان. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
پر عدل بسیار عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
نام ماه سوم سال است این ماه آخر بهار است - خرداد ماه جلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
دندان ریخته: زن، ریگ توده، پیراشتر: ماده، مونث ادرد زنی که دندانهایش ریخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آوای دهل گلوله ای مرکب از عطریات که آنرا بر دست گیرند و گاه گاه بو کنند شمامه، هر میوه خوشبو، گیاهی است از تیره کدوییان دارای میوه ای کوچک و گرد و خوشبو و زرد رنگ شبیه به گرمک که خطوط سبز یا سفید دارد شمام درداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردار
تصویر دردار
آوای دهل، درخت پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درداق
تصویر درداق
تپه هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردام
تصویر دردام
گوشه نشین و زاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردار
تصویر دردار
((دَ))
درخت پشه، شجره البق، سفیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرداد
تصویر مرداد
((مُ))
نام روز هفتم از هر ماه خورشیدی، نام ماه پنجم از سال خورشیدی، امشاسپند موکل بر گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
((خُ))
نام یکی از امشاسپندان و ایزد موکل بر آب، ماه سوم از سال شمسی، نام روز ششم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرداد
تصویر فرداد
حکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دزداد
تصویر دزداد
آرشیتکت
فرهنگ واژه فارسی سره