جدول جو
جدول جو

معنی دردآگین - جستجوی لغت در جدول جو

دردآگین
پر از درد، دردناک
تصویری از دردآگین
تصویر دردآگین
فرهنگ فارسی عمید
دردآگین
(دَ)
پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد:
خار تا کی، لاله ای درباغ امیدم نشان
زخم تاکی، مرهمی بر جان دردآگین من.
سعدی.
تمعص، دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دردآگین
المناک، دردآلود، دردناک، مولم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پردگین
تصویر پردگین
پردگی، پرده نشین، پوشیده، درپرده
کنایه از زن، دختر
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگی، حاجب، روزبان، آغاجی، سادن، ایشیک آقاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردچین
تصویر دردچین
آنکه یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد، علاج کنندۀ درد، دلسوز و غم خوار، کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود، برای مثال بدین آسمانی زمین توام / ز چینم ولی دردچین توام (نظامی۶ - ۹۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرآگین
تصویر زرآگین
پر از زر، انباشه از زر، سراسر زرد رنگ، به رنگ زر، برای مثال بوستان را مهرگانی باد زرّآگین کند / رنگ بستاند ز گل ها باده را رنگین کند (قطران - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودگین
تصویر دودگین
دودآلود، آلوده به دود، دودزده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندآگین
تصویر پندآگین
پر از پند، آمیخته به پند
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
آمیخته به درد. آمیخته به لای و لرد. کدر. غیرصافی. غیرروشن:
می اول جام صافی خیز باشد
به آخر جام دردآمیز باشد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
یکی از دهات سغد که در نیم فرسخی دبوسیه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
به زرآگنده. زرین:
مدخلان را رکاب زرآگین
پای آزادگان نیابد سر.
رودکی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
انباشته و پر از پند:
آن خوانده ای بخوان سخن حجّت
رنگین برنگ معنی و پندآگین.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پردگی. مستوره. مخدّره: جاریه مکنّه، دختر پردگین کرده شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دودآلود، (آنندراج)، دودگن، رجوع دودآلود شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ دَ /دِ)
دردگیرنده. دردناک. دردمند. (آنندراج). بادرد. دارای درد. دارای رنج. رنجور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دردگن. دردناک. دردمند. ضعیف شده. دردناک. بدردآورده شده. (ناظم الاطباء). الم. المه. وجع. شکع. ألیم. نصب: انسی ̍، نسی ٔ، ملک، مرد دردگین. (منتهی الارب). اکتلاء، دردگین کرده شدن از ضرب. تعص، دردگین شدن اعصاب کسی از بسیار رفتن. تکوع، دردگین شدن ساق دست. (از منتهی الارب). قام ظهره به، دردگین پشت کرد او را. (منتهی الارب). قتد، دردگین شدن شکم شتر از خوردن قتاد. قد، دردگین شدن شکم. قصر، دردگین بن گردن گشتن. (از منتهی الارب). لوی، دردگین شکم. مجرود، کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد. (منتهی الارب). مغل، دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه یا خاک. (از منتهی الارب).
- چشم دردگین، مرمد. رمد. رمده. أرمد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چشم سرخ:
قمر بسان چشم دردگین شود
سپیده دم شود چو توتیای او.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دارای درد. دردآلود. دردناک: اًثفال، دردگین شدن شراب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دْرَ / دِرَ)
نامی است که در قدیم به سرزمین سیستان می دادند. (از یسنا ص 61)
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ)
دردگین. با درد. رنجور. الم. المه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دردچیننده. چینندۀ درد. آنکه درد را برمیدارد. (ناظم الاطباء). مونس و غمخوار. (آنندراج). کسی که آرزو کند درد و بلای کسی دیگر بدو اصابت کند و فدای او گردد. غمخوار و دلسوز:
بدین آسمانی زمین توام
ز چینم ولی دردچین توام.
نظامی.
، علاج کننده درد. ورجوع به درد چیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پردگین
تصویر پردگین
پردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگین
تصویر گردگین
گردآلوده اغبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود گین
تصویر دود گین
دود آلود
فرهنگ لغت هوشیار
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد آگین
تصویر درد آگین
پر از درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندآگین
تصویر پندآگین
((پَ))
مشحون از پند
فرهنگ فارسی معین
از دهات بابل
فرهنگ گویش مازندرانی