تنگنائی است به کنار دریای عمان. (منتهی الارب). موضعی است درسواحل دریای عمان و آن تنگه ای است بین دو کوه که کشتیهای کوچک از آن عبور می کنند. (از معجم البلدان). وفی هذا البحر جبال عمان و فیها الموضع الذی یسمی الدردور و هو مضیق بین جبلین تسلکه السفن الصغار و لاتسلکه السفن الصینیه. (اخبارالصین والهند ص 7). زکریا بن محمد قزوینی در کتاب عجائب المخلوقات خود نیز از عجائب این تنگه حکایتی آورده. رجوع به عجائب المخلوقات در حاشیۀ حیاهالحیوان دمیری ج 1 حاشیۀ ص 203 شود
تنگنائی است به کنار دریای عمان. (منتهی الارب). موضعی است درسواحل دریای عمان و آن تنگه ای است بین دو کوه که کشتیهای کوچک از آن عبور می کنند. (از معجم البلدان). وفی هذا البحر جبال عمان و فیها الموضع الذی یسمی الدردور و هو مضیق بین جبلین تسلکه السفن الصغار و لاتسلکه السفن الصینیه. (اخبارالصین والهند ص 7). زکریا بن محمد قزوینی در کتاب عجائب المخلوقات خود نیز از عجائب این تنگه حکایتی آورده. رجوع به عجائب المخلوقات در حاشیۀ حیاهالحیوان دمیری ج 1 حاشیۀ ص 203 شود
گرداب که غرق کند. (منتهی الارب). محلی در دریا که آب آن میجوشد و می چرخد، و درآن بیم غرق شدن است. (از اقرب الموارد). گرداب. (مهذب الاسماء). گرداب مهلک و غرق کننده، و گویند عربی است. (برهان). ج، درادیر. (مهذب الاسماء) : گردبادسراب کینش را با فلک باژگونه دردور است. ابوالفرج رونی. سر همی گرددم کز اشک دو چشم همه تن در میان دردور است. مسعودسعد
گرداب که غرق کند. (منتهی الارب). محلی در دریا که آب آن میجوشد و می چرخد، و درآن بیم غرق شدن است. (از اقرب الموارد). گرداب. (مهذب الاسماء). گرداب مهلک و غرق کننده، و گویند عربی است. (برهان). ج، دَرادیر. (مهذب الاسماء) : گردبادسراب کینش را با فلک باژگونه دردور است. ابوالفرج رونی. سر همی گرددم کز اشک دو چشم همه تن در میان دردور است. مسعودسعد
درد خورنده. خورندۀ درد. دردآشام. دردی نوش. دردخوار. دردی خوار: بود چون نگین این دل دردخور که پیمانه اش باشد از خویش پر. وحید (در تعریف حکاک) (از آنندراج)
درد خورنده. خورندۀ درد. دردآشام. دردی نوش. دردخوار. دردی خوار: بود چون نگین این دل دردخور که پیمانه اش باشد از خویش پر. وحید (در تعریف حکاک) (از آنندراج)
عدالت آورنده. دادآر: ازو ویژه آباد هر بوم و بر که یزدان دادآورش دادفر بتوفیق دادآور ذوالمنن بگسترد دین در دل مرد و زن. شمسی (یوسف و زلیخا). همی رفت یوسف بچندین جمال بتوفیق دادآور ذوالجلال. شمسی (یوسف و زلیخا). که ام منکه بر خلق پرده درم نه من ضد آیین دادآورم. شمسی (یوسف و زلیخا)
عدالت آورنده. دادآر: ازو ویژه آباد هر بوم و بر که یزدان دادآورش دادفر بتوفیق دادآور ذوالمنن بگسترد دین در دل مرد و زن. شمسی (یوسف و زلیخا). همی رفت یوسف بچندین جمال بتوفیق دادآور ذوالجلال. شمسی (یوسف و زلیخا). که ام منکه بر خلق پرده درم نه من ضد آیین دادآورم. شمسی (یوسف و زلیخا)