کسی که به درد و رنج خو گرفته باشد و به درد و رنج کس دیگر پی ببرد، دردمند، برای مثال سخت می ترسم چو برگ لاله گردد داغ دار / گوش گل از نالۀ درد آشنای بلبلان (صائب - لغت نامه - دردآشنا)
کسی که به درد و رنج خو گرفته باشد و به درد و رنج کس دیگر پی ببرد، دردمند، برای مِثال سخت می ترسم چو برگ لاله گردد داغ دار / گوش گل از نالۀ درد آشنای بلبلان (صائب - لغت نامه - دردآشنا)
آشنا و مأنوس با درد. معتاد به درد و رنج. (ناظم الاطباء). واقف و آگاه به سختی و شدت و ناملایم: سخت می ترسم چو برگ لاله گردد داغدار گوش گل از نالۀ دردآشنای بلبلان. صائب (از آنندراج)
آشنا و مأنوس با درد. معتاد به درد و رنج. (ناظم الاطباء). واقف و آگاه به سختی و شدت و ناملایم: سخت می ترسم چو برگ لاله گردد داغدار گوش گل از نالۀ دردآشنای بلبلان. صائب (از آنندراج)
دردآشامنده. آشامندۀ درد. آنکه جام شرابی را تهی می کند و تا ته آن می آشامد. (ناظم الاطباء). توسعاً شرابخوار: می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می کند تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را. سعدی. درین سماع همه ساقیان شاهدروی برین شراب همه صوفیان دردآشام. سعدی. مستی از من پرس و شور عاشقی آن کجا داند که دردآشام نیست. سعدی. آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز دردآشامی. حافظ. جمله وحش و طیر مست جام عشق جان هر یک گشته دردآشام عشق. اسیر لاهیجی (از آنندراج). فلک امشب به کام رند دردآشام می گردد عسس رو خواب راحت کن که امشب جام می گردد. ملا فغفور لاهیجانی (از آنندراج)
دردآشامنده. آشامندۀ درد. آنکه جام شرابی را تهی می کند و تا ته آن می آشامد. (ناظم الاطباء). توسعاً شرابخوار: می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می کند تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را. سعدی. درین سماع همه ساقیان شاهدروی برین شراب همه صوفیان دردآشام. سعدی. مستی از من پرس و شور عاشقی آن کجا داند که دردآشام نیست. سعدی. آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز دردآشامی. حافظ. جمله وحش و طیر مست جام عشق جان هر یک گشته دردآشام عشق. اسیر لاهیجی (از آنندراج). فلک امشب به کام رند دردآشام می گردد عسس رو خواب راحت کن که امشب جام می گردد. ملا فغفور لاهیجانی (از آنندراج)
آنکه زود آشنا شود. (آنندراج). مصاحب و همدمی که بزودی و گرمی با شخص اظهار مهربانی و محبت کند. (ناظم الاطباء) : از اولین نگاه دلم صید خویش کرد ای من فدای غمزۀ زودآشنای تو. باقر کاشی (از آنندراج)
آنکه زود آشنا شود. (آنندراج). مصاحب و همدمی که بزودی و گرمی با شخص اظهار مهربانی و محبت کند. (ناظم الاطباء) : از اولین نگاه دلم صید خویش کرد ای من فدای غمزۀ زودآشنای تو. باقر کاشی (از آنندراج)