جدول جو
جدول جو

معنی دردآشنا - جستجوی لغت در جدول جو

دردآشنا
کسی که به درد و رنج خو گرفته باشد و به درد و رنج کس دیگر پی ببرد، دردمند، برای مثال سخت می ترسم چو برگ لاله گردد داغ دار / گوش گل از نالۀ درد آشنای بلبلان (صائب - لغت نامه - دردآشنا)
تصویری از دردآشنا
تصویر دردآشنا
فرهنگ فارسی عمید
دردآشنا
(دَ شْ / شِ)
آشنا و مأنوس با درد. معتاد به درد و رنج. (ناظم الاطباء). واقف و آگاه به سختی و شدت و ناملایم:
سخت می ترسم چو برگ لاله گردد داغدار
گوش گل از نالۀ دردآشنای بلبلان.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زودآشنا
تصویر زودآشنا
کسی که با دیگری زود دوست و آشنا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردآشام
تصویر دردآشام
آنکه جام باده را تا ته بیاشامد، دردآشامنده، دردنوش، باده خوار
فرهنگ فارسی عمید
(دَ شْ / شِ)
انس با درد داشتن. دردآشنا بودن. آگاه و واقف به شدت درد و رنج بودن
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ شْ / شِ)
آنکه دیگری را آشنا نگیرد. مقابل خودبیگانه. (آنندراج) :
یار من هرچند خودبیگانه و خودآشناست
لیک عمری شد نگاهش با نگاهم آشناست.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ پَرْ وَ دَ / دِ)
دردآشامنده. آشامندۀ درد. آنکه جام شرابی را تهی می کند و تا ته آن می آشامد. (ناظم الاطباء). توسعاً شرابخوار:
می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را.
سعدی.
درین سماع همه ساقیان شاهدروی
برین شراب همه صوفیان دردآشام.
سعدی.
مستی از من پرس و شور عاشقی
آن کجا داند که دردآشام نیست.
سعدی.
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی.
حافظ.
جمله وحش و طیر مست جام عشق
جان هر یک گشته دردآشام عشق.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
فلک امشب به کام رند دردآشام می گردد
عسس رو خواب راحت کن که امشب جام می گردد.
ملا فغفور لاهیجانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
آنکه زود آشنا شود. (آنندراج). مصاحب و همدمی که بزودی و گرمی با شخص اظهار مهربانی و محبت کند. (ناظم الاطباء) :
از اولین نگاه دلم صید خویش کرد
ای من فدای غمزۀ زودآشنای تو.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دیر پروا، دیر خصومت، دیر صلح، (از آنندراج)، که زود درنیامیزد، که زود نجوشد، دیرجوش
لغت نامه دهخدا
تصویری از دردآشام
تصویر دردآشام
آشامنده درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردآشام
تصویر دردآشام
آن که جام باده را تا ته بنوشد
فرهنگ فارسی معین